EN fa

نشست «بُرنایی، توانایی و دانایی: بحثی دربارۀ نقش استعاره در شناخت و فرهنگ» برگزار شد

 | تاریخ ارسال: 1402/11/3 | 

به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم (پمفات) نشست «بُرنایی، توانایی و دانایی: بحثی دربارۀ نقش استعاره در شناخت و فرهنگ» با سخنرانی دکتر حبیب‌اللّه قاسم‌زاده؛ استاد دانشکدۀ روان‌پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران، سه‌شنبه ۲۶ دی‌ماه ۱۴۰۲، در محل پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدّنی برگزار شد.
 


در ابتدای این نشست، خانم دکتر اردبیلی ضمن خوش‌آمدگویی به میهمانان، گزارشی از سلسله‌نشست‌های شناخت‌پژوهی که چند ماهی است به همّت میر علوم شناختی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدّنی برگزار می‌شود، ارائه کردند و سپس، به معرّفی کوتاهی از دکتر قاسم‌زاده و سوابق علمی، پژوهشی و حرفه‌ای ایشان پرداختند. دکتر اردبیلی در ادامه به برخی از آثار میان‌رشته‌ای استاد قاسم‌زاده دربارۀ زبان، تفکّر و شناخت اشاره کردند.
پس از سخنان دبیر نشست، آقای دکتر قاسم‌زاده سخنرانی‌شان را با ابراز خوش‌حالی از مطرح‌شدن بحث استعاره در این پژوهشگاه که به مباحث فرهنگی می‌پردازد،و نیز قدردانی از دست‌اندرکاران برگزاری این نشست آغاز کردند. ایشان در ابتدای سخن و برای نشان‌دادن ماهیّت استعاره در زندگی روزمرّۀ، به نقل قولی از احمد شاملو دربارۀ شعر حافظ اشاره کردند که شعر حافظ را مانند کوه صخره‌ای و سنگی می‌دانست؛ اگر از دور نگاه کنی، شُکوه آن را درمی‌یابی. به آن نزدیک شوی، صلابتش را احساس خواهی کرد. برای درک آن باید فاصلۀ مناسبی وجود داشته باشد. بحث استعاره نیز دقیقاً از چنین ویژگی‌هایی برخوردار است. استعاره مفهوم عجیب‌وغریبی‌ست؛ به هنگام صحبت از آن، درعین‌حال که احساس می‌کنیم چیزهایی دربارۀ آن می‌دانیم و می‌دانیم دربارۀ چه چیزی سخن می‌گوییم، واقعیّت آن است که هنوز نمی‌دانیم استعاره چیست. ما سعی خودمان را می‌کنیم و مهم همین است. در جهانی که نیوتن با همۀ علم و دانشش اعتقاد دارد فقط با سنگ‌ریزه‌های کف ساحل بازی کرده است و هنوز نمی‌داند در قعر اقیانوس چه می‌گذرد، دیگر تکلیف ما روشن است.
در ادامه دکتر قاسم‌زاده گفتند: برای پرداختن به عنوان این سخنرانی که اقتباسی است از شعر دوران‌ساز استاد طوس و جنبۀ فرهنگی در آن بسیار قوی است، به بیان مقدّمه و مؤخّره‌ای دربارۀ نقش استعاره در تفکّر و شناخت و فرهنگ نیاز است و سؤال اساسی این است که اصلاً چه ضرورتی دارد که ما استعاره‌ها را به کار بگیریم؟ ایشان ادامه دادند که برای پرداختن به این پرسش‌ها، بحثم را با توضیح ارتباط استعاره با مدل و تفکّر آنالوژیک و کارکرد فراخواستۀ (نوظهور) استعاره آغاز می‌کنم. در گذشته، قُدما در بحث‌های منطقی به سه نوع استدلال قیاسی، استقرایی و تمثیلی قائل بودند و از کنار استدلال تمثیلی به‌سادگی می‌گذشتند. امّا امروزه، تفکّر تمثیلی در کنار تفکّر گزاره‌ای و انواع دیگر تفکّر قرار می‌گیرد و در علوم مختلف، هنر، ادبیّات و غیره از اهمیّت ویژه‌ای برخوردار است.
 استاد قاسم‌زاده ادامه دادند که جهان پُر از چیزهایی است که به هم شبیه‌اند و به هم شبیه نیستند. در این میان، مغز همواره می‌خواهد مقرون به صرفه کار کند و ازاین‌رو، با یافتن اندک شباهتی، چیزی را به چیز دیگر مرتبط می‌کند و از آن برای استفاده در موقعیّت‌های دیگر استفاده می‌‌کند. تفکّر آنالوژیک از این‌جا برمی‌خیزد. تفکّر آنالوژیک تقریباً همان چیزی است که از آن به‌عنوان تفکّر تمثیلی یا استعاره‌ای یاد می‌شود. البتّه، این دو یکی نیستند امّا به هم نزدیک هستند و من در این جلسه آنها را یکی در نظر می‌گیرم. یکی از کارکردهای این نوع تفکّر آفرینش مدل‌های ذهنی است که نقش اساسی در نوع تفکّر بشر و تببین جهان پیرامون، داشته است. جهان ما برپایۀ مدل شکل می‌گیرد. به قول هایزنبرگ، شما طبیعت را نمی‌شناسید. طبیعت را در قالب سؤالی می‌شناسید که مطرح می‌کنید. مثلاً مقولۀ ذهن را در نظر بگیرید. در اعصار مختلف، براساس مدلی که در آن عصر برای ذهن انتخاب شده بود، دربارۀ آن اندیشیده می‌شد. به‌عنوان مثال، در عصر حاضر، یکی از مدل‌سازی‌های ذهن این است که آن را شبیه رایانه در نظر می‌گیریم. با این قیاس، درواقع، ما مدلی از ذهن به دست داده‌ایم تا با نوعی ساده‌سازی و ساده‌انگاری بتوانیم دربارۀ چیزی که درون آن وجود دارد و اتّفاق‌هایی که آن‌جا می‌افتد، فرضیّه‌پردازی کنیم و به تحقیق بپردازیم. امّا همین ذهن رایانه‌مانند عصر ما، در دورۀ اسکینر، جعبۀ سیاه در نظر گرفته می‌شد و از مطالعات کنار گذاشته می‌شد و اندیش‌مندان آن زمان هیچ علاقه‌ای به بررسی آن نداشتند چراکه اعتقاد داشتند موضوعی که باید بررسی شود، رفتار است و نه ذهن. یا مثلاً مفهوم ساعت که قرن هفده یا هجده وارد شد، بسیار متافوریک عمل کرد و اصلاً تفکّر را تغییر داد. مدل استعاره‌ای این‌گونه در تفکّر و شناخت اثر می‌گذارد. نکته‌ای که در این راستا مهم است این است که در استعاره‌ها فرضی وجود دارد و آن این است که جهان را از طُرق گوناگون می‌توان شناخت.
در ادامه و پس از ارائۀ مثال‌های ملموس دیگری از چگونگی کارکردن استعاره و اثرگذاری آن در تفکّر و شناخت، استاد بحث استعاره‌های اولیّه که منظور از آنها استعاره‌هایی است که ریشه در تجربه‌های جسم‌آگین و مشترک انسان‌ها دارند و کم‌تر تحت تأثیر فرهنگ قرار می‌گیرند، و استعاره‌های ثانویّه که استعاره‌هایی هستند که بیش‌تر، از شرایط بیرونی و فرهنگی و اجتماعی اثر می‌پذیرند و در محیط فرهنگی شکل می‌گیرند، را مطرح کردند. ایشان به این نکته اشاره کردند اگرچه در اکثر موارد به نظر می‌آید استعاره‌های اولیّه حاصل تجربه‌های جسمی باشند که بین همۀ انسان‌ها مشترک هستند، مواردی هم در جوامع مختلف دیده شده‌اند که این فرض را نقض می‌کنند. براین‌اساس، می‌توان علاوه‌بر تقسیم‌بندی‌های متداولی که انجام گرفته است، استعاره‌ها را به دو دستۀ ساده (به‌جای اولیّه) و پیچیده یا کارکردی (به‌جای ثانویّه) تقسیم کرد. استعارۀ ساده از ارتباط ارگانیسم با محیط شکل می‌گیرد امّا استعار‌ۀ پیچیده یا کارکردی واسطه‌مند است. ضرب‌المثل‌ها، احکام گزاره‌ای و زبان‌زدها، شعر، ادبیّات و موارد دیگر از نوع استعاره‌های پیچیده هستند که در فرهنگ‌ها شکل می‌گیرند. در استعاره‌های پیچیده، گویی‌که استعاره ابتدا محیطی برای خودش خلق می‌کند و شما از بین این محیط، یکی دو مفهوم را فرامی‌خوانید. این‌گونه می‌شود که برای مثال، سیب‌زمینی در فرهنگ فارسی و ایرانی به آدم بی‌خیال اشاره می‌کند ولی در فرهنگ آمریکایی منظور از آن، آدم تنبل است. در این نوع استعاره‌ها شما با محیط استعاره‌ای سروکار دارید و به همین دلیل است که انتخاب مهم می‌شود. در این‌جا بحث نگاشت در استعاره‌ها مطرح می‌شود. هرقدر اجزای دو حوزۀ مورد مقایسه بیش‌تر بر هم منطبق باشند، درک راحت‌تر صورت خواهد گرفت. مثلاً برای توصیف کسی که کُند و سرصبر و تا حدّی بی‌خیال کار می‌کند، به‌کاربردن استعارۀ حرکت لاک‌پشتی، بسیار ساده‌تر و زودتر منظور را می‌رساند. این امر به دلیل انطباق نسبی است که حوزه‌ها بر هم ایجاد می‌کنند. 
سپس، دکتر قاسم‌زاده با مثال‌های متعدّدی از زبان روزمرّه و شعری، به انواع دیگری از استعاره‌ها ازقبیل استعاره‌های ساختاری، جهت‌یابی، هستی‌شناسانه و ظرفی اشاره کردند. ایشان گفتند: ما در زبان روزمرّه به‌وفور انواع گوناگون استعاره‌ها را به‌کارمی‌گیریم امّا بیش‌تر وقت‌ها به آنها توجّه نمی‌کنیم زیرا افکار ما خودآیند (اتوماتیک) شده است. وقتی چیزی اتوماتیک شد، دیگر نمی‌تواند جزء فرهنگ باشد. این موارد جزء فرهنگ مُرده می‌گردند و مانعی می‌شوند برا ی فرهنگ جدید. ایشان با ذکر دو مفهوم فرهنگی «زندگی سفر است» و «گذر عمر در قالب جریان آب رود» (بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین (حافظ)/ این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت (خیّام)) بحث‌شان را ادامه دادند و به تفاوت این دو نوع تفکّر دربارۀ زندگی و پی‌آمدهای استلزامی آنها پرداختند. وقتی زندگی را مانند سفر ببینیم، همان کارهایی را که در سفر انجام می‌دهیم، به زندگی هم نگاشت می‌کنیم: برنامه‌ریزی می‌کنیم، هم‌سفران‌مان را مشخّص می‌کنیم، چه لوازم و وسایلی با خود برداریم، کجا استراحت کنیم و غیره و مقصدی داریم. امّا نگرش فلسفۀ خیّامی و حافظی با این استعاره بسیار متفاوت است. وقتی زندگی را در قالب آب جاری رود درک کنیم، تندی گذر عمر را احساس خواهیم کرد، جداکردن لحظه‌ها و نگه‌داشتن آنها را امری محال خواهیم یافت (درحالی‌که در «زندگی سفر است» شما می‌توانید براساس راه بخش‌بندی کنید امّا در «زندگی آب در جریان رودخانه است»، بخش‌بندی مولکول‌های آب ممکن نیست)، جوی آبی را خواهیم دید که قرار است به اقیانوس برود و غیره.‌ این استعاره فلسفۀ فوق‌العاده پیچیده، ریشه‌دار و جالبی را در تمدّن شرقی و به‌خصوص ایران پدید می‌آورد.
در بخش آخر سخنان‌شان، استاد قاسم‌زاده، به شعر فردوسی بازگشتند؛ «توانا بود هرکه دانا بود/ ز دانش دل پیر بُرنا بود». ایشان بیان داشتند: فردوسی در اشعارش از تمثیل بسیار استفاده کرده است. او اگرچه حوزۀ مفهومی اشعارش، بیش‌تر حماسی و رزمی است، عناصر مفهومی بسیار پیچیدۀ دیگری مانند مفاهیم انسانی، زیبایی، برخورد با حیوانات و طبیعت، برخورد با انسان و شفقت بر خویشتن که اکنون بحث روز روان‌شناسی است، و طرفداری از نوعی حقیقت که در تفکّر فردوسی بازتاب می‌یابد نیز در شعرهایش دیده می‌شود. این بیت بسیار زیبا و ساده است و مثل هر چیز ساده و زیبای دیگری، بسیار پیچیده است. در روان‌شناسی، مفهوم توانایی یا توانش، خودش، بحث بسیار گسترده‌ای به شمار می‌آید چه برسد به اینکه حالت فاعلی هم داشته باشد. توانایی چیست؟ چگونه در کودک به وجود می‌آید؟ کودک از چه زمانی می‌تواند بگوید من توانستم شکلات را بردارم. یا مسئلۀ دانایی. دانایی یعنی چه؟ دانایی یعنی اینکه شما بدانی چه چیزی را نمی‌دانی. دانایی این نیست که شما همه‌چیز را بدانی؛ همه‌چیز را همگان دانند و هنوز به دنیا نیامده‌اند! اطّلاعات باید به عمل تبدیل شود و از عمل به دانش مبدّل گردد. وگرنه، اطّلاعات الان همه‌جا هست امّا هیچ ربطی به دانش ندارد. باید از منشور عملکردی و ذهنی تک‌تک انسان‌ها بگذرد تا به دانش تبدیل شود. و فردوسی این مقوله را مطرح می‌کند.ما نمی‌دانیم اگر زمان فردوسی، به افراد جملۀ ناتمامی می‌دادیم که هرکس ... توانا بود، افراد در جای خالی چه می‌گذاشتند. مسلّماً «دانا» را نمی‌گفتند چراکه بشر خیلی دیر به این‌جا رسیده است. مثلاً  ممکن بود بگویند کسی که ثروتمند است، تواناست یا کسی که قدرت بدنی دارد، تواناست و موارد دیگر. احتمال خیلی کمی وجود داشت که دانایی را مثال بزنند و بگویند کسی که داناست، تواناست. ما نمی‌دانیم ارتباط بین توانستن و دانستن از چه زمانی به وجود آمده است. شاید قبل از فردوسی هم بوده باشد. در لاتین هم حُکمی داریم با این عنوان «دانش قدرت می‌آورد». همین. امّا اینکه توانایی در دانایی است، تا پیش از فردوسی کم‌تر مورد توجّه بوده است. بعد، فردوسی مفهوم پیر را در برابر بُرنا قرار می‌دهد تا مخاطبش هرچه بهتر متوجّه ارتباط دانایی با توانایی شود. چرا جمله به‌سادگی فهمیده می‌شود؟ چون ارتباط یک‌طرفه است (ویژگی دیگرِ استعاره‌ها یک‌طرفه‌بودن آنهاست)؛ آیا توانایی هم می‌تواند دانایی پدید بیاورد؟ نه! دانایی‌ست که توانایی را به وجود می‌آورد. دل پیر چه زمانی می‌تواند بُرنا باشد؟ وقتی دانش داشته باشد. پس دانش می‌تواند معجزه کند. در ادامه ایشان به ذکر تفاوت‌های اطّلاعات و دانش و چگونگی شکل‌گیری دانایی پرداختند و به این نتیجه رسیدند که بسیاری از رفتارهای ما براساس اطّلاعات است و نه دانش. این امر، آن قسمت از فرهنگ را می‌سازد که مانع از آن می‌شود که ما بتوانیم اطّلاعات را از حافظۀ تاریخی برداریم و بیاوریم برای امروز. مادامی‌که نتوانیم چنین کاری کنیم، آن اطّلاعات جزء فرهنگ ما نخواهد بود و فرهنگ‌مان فرهنگی خودآیند خواهد بود و این امر، مانع رشد ما خواهد شد. البتّه، خوش‌بختانه در آن پویشی وجود دارد که نخواهد گذاشت درجا بزنیم.
در جمع‌بندی بحث امروز، استاد قاسم‌زاده به فواید استعاره‌ها اشاره کردند: استعاره‌ها اطّلاعات را برای ما بسته‌بندی می‌کنند، آنها را قطعه‌بندی کرده و به این ترتیب، به حافظه کمک می‌کنند. بعضی مفاهیم فقط با استفاده از استعاره‌ها قابل بیان هستند. خیلی از استعاره‌ها هیجان‌محور هستند و می‌توانند در ما هیجان‌هایی را برانگیزانند و درنتیجه، امکان یادسپاری را بیش‌تر می‌کنند و موارد دیگر.
در پایان، آقای دکتر قاسم‌زاده با این شعر خاقانی «گیرم که مارچوبه کُند تن به‌شکل مار» به این نکته پرداختند که درست است ما می‌گوییم جهان ما جهان استعاره‌ای است و اشتباه هم نیست ولی به‌هرحال، خیلی چیزها هنوز که هنوز است، در قالب غیراستعاره‌ای بیان می‌شوند. امّا استعاره‌ها جهان ما را زیباتر کرده‌اند. جهان ما با استعاره‌ها بهتر می‌چرخد.
در بخش دوم جلسه، افراد حاضر در سالن و فضای اسکای‌روم سؤال‌های خودشان را با استاد مطرح کردند و به بحث و گفت‌وگو و تبادل‌نظر پرداختند. 




CAPTCHA
دفعات مشاهده: 243 بار   |   دفعات چاپ: 9 بار   |   دفعات ارسال به دیگران: 0 بار   |   0 نظر