به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری به همت میز علوم شناختی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی نشست «درآمدی بر علوم اجتماعی شناختی » بر اساس فصل نخست کتاب «علوم اجتماعی در بستر علوم شناختی» اختصاص داشت که روز سهشنبه ۲۴ مهرماه ۱۴۰۳ در محل تالار ابونصر محمد فارابی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی برگزار شد. امیر محمد موسوی به عنوان ارائه کننده، در این نشست حضور داشت. دبیر علمی این نشست برعهده دکتر لیلا اردبیلی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه بود.
دو خوانش از علوم اجتماعی شناختی
دبیر نشست دکتر اردبیلی در ابتدای نشست ضمن توضیحاتی در خصوص این سلسله از نشستها گفت: اولین نشست از دور سوم سلسله نشستهای میز علوم شناختی با عنوان شناخت درگستره فرهنگ را برگزار میکنیم. در این نشست قرار است که به طور تخصصی به علوم اجتماعی شناختی بپردازیم و شناخت را در گستره فرهنگ و جامعه مورد مطالعه قرار دهیم. ما چه نسبتی و چگونه نسبتی میتوانیم بین علوم شناختی و علوم اجتماعی برقرار کنیم؟ آیا دلیل خاصی وجود دارد برای غیبت رشتههایی مانند علوم اجتماعی شناختی و انسانشناسی شناختی و جامعهشناسی شناختی در سپهر علوم اجتماعی با اینکه از سال ۱۳۷۰ ستاد علوم شناختی در ایران پایهگذاری شده است.
وی در ادامه افزود: دو کلید واژه فرهنگ و شناخت از منظر و دیدگاه اصحاب علوم اجتماعی و علوم شناختی بسیار متفاوت تعریف و فهم میشود. باید با گفتگو و با اینگونه جلسات به فهم بهتر و دقیقتر و به نقاط مشترک بیشتری رسید.
دکتر موسوی ضمت تشکر از برگزاری اینگونه جلسات گفت: این مسئلهای که مطرح شد گاهی یکی مسئله دانشگاهی و دعوای میان دپارتمانهاست که مثلا در زمان کانت بود و کانت کتاب نزاع دانشکدهها را نوشت که خیلی محل اعراب ندارد. باید به این نکته توجه کرد که نهادهای اجتماعی وقتی شکل میگیرند صلب میشود و نمیشود کاری کرد. آنها کار خودشان را میکنند. باید از منظر معرفت شناختی به مسئله ورود کرد. به دو شکل میتوان این موضوع مطرح کرد. یک بار مواردی است که نهادینه شده را توجه کرد. کلی تئوری روان شناسی و اجتماعی داریم و دیگر اینکه انخاذ موضع فرادست در معرفت شناختی داشته و بر اساس آن حرکت کنیم که با جامعه شناسی مدرن نسبتا انجام شده است.
تلاش دوم توسط پوزیویتسمهای منطقی در دهه ۳۰ میلادی انجام دادند که آن هم شکست خورد. حتی ایده وحدت علوم هم که مطرح شد مورد نقد قرار گرفته است. یک دیدگاه این است که تقلیل علوم به هم خوب است منتهی در سطحی که به ما یک جهانبینی بدهد تا مسیر علوم و ارتباط آنها را به ما بگوید اما هنگام کاربست فایده ندارد. منظری که این کتاب ورود کرده از این منظر نیست.
وی در ادامه اظهار داشت: آن چیزی که علوم شناختی را برای ما مهم کرد مسئله مغز و عصب بود به رغم تمام اختلاف نظرهایی که علوم دخیل در علوم شناختی هست. در عنوان کتاب هم گراوندیگ آمده که ادبیاتی دارد برای همین بهتر دیدیم عنوان کتاب را اینگونه ترجمه کنیم: علوم اجتماعی در بستر علوم شناختی.
ایشان ضمن اشاره به اینکه با تمام انتقادهایی که به پوزیتسویسم منطقی هست اما گریزی از آن نیست و باید به آن توجه کرد و صحبت از تقلیل نیست بیان داشت: برای فهم انسان تمامی سطوح از ذهن گرفته تا فیزیکش درگیر هستنند که نمیتوان نادیده گرفت. کتاب هم دارد به این موضع میپردازد. نحوه طرح مسئله کتاب هم مهم است.
ابنتای اجتماعیات بر روانیات
ایشان در ادامه گفت عنوان فصل اول، تمهیداتی بر علوم اجتماعی شناختی است. ایده اصلی که این دو چه نسبتی میتوانند داشته باشند و دوگانهای ایجاد کرده که هر دو به پیوند قائل هستند. خروجی سان نویسنده کتاب بررسی پایههای شناخت پژوهی علوم اجتماعی به منظور ابتنا علوم اجتماعی بر شناخت پژوهی است، گاهی اوقات هم در کتاب از علوم اجتماعی شناختی یا علوم اجتماعی شناخت بنیاد استقاده کرده است. چرا به سراغ این موضوع رفته است. سان میگوید که مسئله من از جایی شروع شد که پیشرفتهای شناخت پژوهی خیلی زیاد بود. از این موضوع میتوان برای فهم فرایندها و پدیده های اجتماعی استفاده بشود. یک جا از فهمیدن صحبت میکند و جای دیگر میگوید هدف متحد کردن و وحدت بخشیدن این دو است. باید دقت کرد. به چه چیزی میگوید شناخت پژوهی هم ابهام دارد. گویی می خواهد اجتماعیات را بر روانیات مبتنی کند ایده کلی کتاب است. اگر ایده این است که من قرار است یک رشته را به رشته دیگر گروند کنم باید دفاع کنم که این کار چه سودی دارد. روانشناسی و روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی را داریم؛ گروند کردن یکی بر دیگری چه کمکی میکند که در کتاب بدان پرداخته نشده است.
موسوی در ادامه در خصوص کتاب افزود: فصل اول بخش اول با چیزی شروع میکند که برای خودش هم گنگ است و در آخر فصل سعی میکند بیشتر توضیح دهد و میگوید چیزهایی که دارد نیست میشود شکل خاصی از تبیین بنیادی از فرایندها و پدیدههای اجتماعی همین فرمی که میخواهد بر اساس تبیین روان شناختی و تبیین شناختی انجام دهد. علتش هم کارهای زیادی انجام شده و پیشرفتهای زیادی در شناخت پژوهی رخ داده است. یافتههای این دانش دو شکلاند: یکی کارهای محاسباتی و مدلسازی و به شکل رایانهای دارد انجام میشود و دیگر کارهایی که به شکل تجربی انجام میشود مانند کارهای ترنر. گروندینگ را به معنای کاشتن بذر علوم اجتماعی در زمین علوم شناختی هم میتوان فهیمد. میگوید عدهای مثل اشتروس و زورباول دغدغه اصلیشان این است مطالعه شناختی که به شکل فرهنگی و اجتماعی شکل گرفته ابتنا شناخت بر علوم اجتماعی است.
یک سمت دیگر ماجرا شکل دادن شناخت به بقیه چیزهاست. بنیادها و پیریزی را برای نهادها و ساختار و فرایند و فرهنگ را شناخت انجام میدهد و به اینها شکل میدهد و این رابطه دو طرفه است و اما بخش دوم انگار کشف نشده و بکر است و بررسی نشده است. چیزی که میتواند کمک کند که این بخش را بررسی کنید و علوم شناختی بتواند مبنا فراهم کند برای علوم اجتماعی باید سطحبندی کرد. سان میگوید آن وقت شناخت پژوهی به فهم پدیدهها و فرایندهای اجتماعی میتواند کند. چهار سطح را باید از هم جدا کرد: اجتماعی، روان شناختی، مولفهای و فیزیولوژیک.
ادعای سان این است که مبنای فرهنگ ظرفیتها و گرایشهای فطری ماست. بطور مثال میگوید: کودک متفاوت از بزرگسال یکسری از کارهای شناختیاش انجام میشود که این هم وابسته به فرهنگ نیست. کودکان در طبقه بندی متفاوت عمل میکنند. از آن طرف میگوید فرهنگ براساس شناخت تعریف میشود اگر چه این شناخت در سطح جمعی باشد. مداوم دارد رفت و برگشت میکند. میان این دو ایده که شناخت فرهنگ را شکل میدهد یا برعکس.
ایشان در پایان گفت: سان نویسنده کتاب بر این باور است که فرهنگهای مختلف ممکن است برخی از جنبههای انگیزه انسان را برجسته کنند و بعضی را سرکوب. اما بالاخره اینها انگیزهای انسان هستند و باید آنها را بشناسیم. و من خودم اضافه کنم اگر ما انواعش را بشناسیم میتوانیم بفهیم که چرا این را برجسته کرد و آن را سرکوب. مبتنی کردن علوم اجتماعی بر علوم شناختی آری یا نه مسئله این است. سان میگوید برای من فقط مسئله این نیست که بگویم بله و علوم شناختی مهم است بلکه باید بپذیریم که زیربنا و مبناست. البته این را هم سان اضافه میکند که مبنا قرار دادن علوم شناختی برای علوم اجتماعی به معنای حذف و جایگزین و بیرون انداختن علوم اجتماعی نیست. و باید به همه سطوح چهارگانه توجه شود و هر رشتهای جایگاه خودش را دارد. و کسی که دارد نظریه شناختی را توسعه میدهد نه جای علوم اجتماعی را میگیرد و نه آن را بیرون میگذارد.
در انتهای جلسه حاضران ضمن بحث و گفتگو، سؤالات خود را مطرح کردند.
دفعات مشاهده: 544 بار |
دفعات چاپ: 38 بار |
دفعات ارسال به دیگران: 0 بار |
0 نظر