به گزارش روابط عمومی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، نخستین نشست از سلسله نشستهای آسیبشناسی، بررسی مسائل و ارائه راهکارهای پیشنهادی در موضوع نخبگان و مسئله هویت در مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی برگزار شد.
علیرضا مرادی، عضو هیئت علمی موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی در این نشست طی سخنانی گفت: بنده بنا دارم در این نشست به مسئله نخبگان در ایران بپردازم. در پیشینههای اجتماعی، در یکی از تعاریف نخبه بر استعدادهای خارق العاده افراد اشاره شده است اما بعدها کسانی مانند ماکس وبر، به دستههای سهگانه نخبگان شامل خصلت عقلانی، کاریزماتیک و سنتی اشاره میکنند. سی رایت میلز هم در آمریکا همه نخبگان را در سه دسته شامل نظامیان، بوروکراتها و صاحبان قدرت اقتصادی تقسیم میکند. پیر بوردیو هم این مسئله را تحت عنوان عاملیت و ساختار مورد بررسی قرار میدهد و به نقش ساختار و تواناییهای فردی در مسئله نخبگی اشاره میکند. باتامور هم به سهم نخبگان در جامعه اشاره میکند و رویکردی رادیکال در این زمینه دارد.
او ادامه داد: از نظر بنده، نوعی دوگانهسازی در دیدگاه کسانی که به نخبهگرایی معتقد هستند وجود دارد و به برخی پدیدههای نظری دامن میزند. یکی از این مباحث نظری، این بحث قدیمی است که آیا فرد مهم است و بر جامعه تأثیر میگذارد یا برعکس؟ مسئله دیگر اینکه آیا خواص مهم هستند یا عوام؟ منظور از خواص کسانی هستند که برخی صفات ممیزه و به بیان بوردیویی، خواص فلسفی دارند و یک سازمان پیچیده اجتماعی همانند ارتش یا ... پشت آنها است اما عوام کسانی هستند که همیشه پیرو هستند و بدون اندیشه، کنش میکنند. مسئله دیگر، بحث امر طبیعی و امر اجتماعی است و اینکه ما و زندگی و جامعه ما، بهتر است در وضعیت طبیعی باشد یا وضعیت قراردادی؟ یعنی آیا ما مسئول محیطمان هستیم یا تواناییهای شخصی؟

او افزود: در کلمه الیت یا نخبه، یک معنای طبیعی نهفته است و همه کسانیکه در مورد نخبگان صحبت میکنند معتقدند که اینها از یک استعداد برخوردار هستند که در آنها نهادینه شده و لزوما میتواند یاد گرفتنی هم نباشد. ما در ایران این نخبگان را عمدتا نخبگان فنی یا افرادی که در لابراتوارها کار میکنند و مدیران شرکتها معرفی میکنیم. نکته مهم اینکه ما نخبه به معنای سیاسی و اجتماعی در ادبیات علوم اجتماعی را کمتر مورد استفاده قرار میدهیم و بیشتر برای رشتههای فنی و طبیعی به کار میبریم. رویکردهای ارادهگرا در مقابل ساختگرا از دیگر مباحثی است که در مسئله نخبهگرایی به آن اشاره میشود. منظور این است که نخبه توان تغییرات گسترده را هم دارد و نقطه مقابل آن نیز تاریخگرایی یعنی ساختارگرایی است؛ بدین معنی که حرکات اجتماعی نه محصول اراده فرد بلکه محصول شرایط است.
دکتر مرادی با بیان اینکه تفاوت در تعریف معنای نخبه، به دوگونه از تاریخنگاری یا دو شیوه روایت دامنزده است که یکی تاریخ سیاسی و دیگری تاریخ اجتماعی است توضیح داد: طرفداران تاریخ سیاسی به روایت مجموعهای حوادث به سرکردگی آدمهای خاص همانند پادشاهان یا وزرا اشاره میکنند یعنی گذشته زندگی اجتماعی را با تکیه بر کنشگری یک آدم خاص مورد بررسی قرار میدهند و بقیه مردم هم توده بودهاند و نقشی در تاریخسازی نداشتهاند. آنهایی هم که به تاریخ اجتماعی توجه دارند به نفی نخبگان میپردازند و معنای زندگی را در روابط دیگری جست و جو میکنند.
به گفته او، این مسئله مناقشهای در تاریخ ملی ما هم ایجاد کرده که تاریخ ملی ما چیست؟ شرقشناسان بزرگ گفتهاند که تاریخ ایران به سه دوره شامل دوره باستان، دوره اسلامی و دوره مدرن تقسیم میشود در حالیکه هر سه ضلع بر اساس تاریخ نخبگانی نوشته شده است. آنچه در هر سه گونه تاریخ غایب است تاریخ واقعی مردم ایران و تودههای بیصدا همانند زنان، اقوام و اقلیتها و سایر کسانی است که در این دوران حاکم نبودهاند. بنابراین همان اتفاقی که در اروپا رخ داد و عدهای گفتند این لزوما تاریخ ما نیست و تاریخ ملی ما موسعتر است به نظرم در مورد تاریخ ملی ما هم صادق است و نمیتوان گفت که تاریخ ملی ایران همین سه مرحله است چراکه نباید اقوام و زنان و سایر نیروهای اجتماعی همانند روستائیان و عشایر را در نظر نگرفت.
او با بیان اینکه در نقد نخبهگرایی دیدگاههای مختلفی بیان شده که یکی از آنها مارکسیسم است که البته آن هم در مخالفتهای خود به نخبهگرایی زلال نبود و حتی خود لنین هم به نخبهگرایی روی آورد گفت: رویکرد نخبهگرایی با تکامل سرمایهداری شکلهای دیگری پیدا کرد و گروههایی همانند مدیران در آن پیدا شدند. نتیجهگیری بحث بنده این است آنچه در ایران تحت عنوان نخبه میشناسیم دارای تاریخی است و مهمترین آدمهایی که به عنوان نخبگان در صد سال گذشته میشناختیم ذیل چند عنوان شناخته میشدند که از جمله روشنفکران دوران قاجاریه بودند که این امکان را داشتند به عنوان دیپلمات یا خبرنگار به اروپا بروند.
دکتر مرادی در پایان بیان کرد: در دوره رضاشاه هم افرادی همانند فروغی و علی اکبر داور، کسانی بودند که توانستند با دولت مرتبط شوند افرادی هم خارج از دولت بودند که با جنبشهای اجتماعی و احزاب مرتبط شدند چون حزب هم کانونی برای نخبهپروری بود. جلوتر که آمدیم معنای ارتباط با دولت تغییر کرد و کسانی بودند که با دولت در ارتباط بودند اما آبرومندانهتر کار کردند. از سوی دیگر کانون نویسندگان و انجمنهای ادبی شکل گرفتند که توانستند خارج از دولت، نخبگان خود را تربیت کنند. بنابراین چند دسته نخبه همانند نخبگان حزبی، ادبی، دولتی، دانشگاهی داریم. آنچه در دو سه دهه اخیر اتفاق افتاده این است که نخبگی، یک معنای کارکردگرایانه پیدا کرده که آن هم واجد معنای بیولوژیکی است که بر استعداد تأکید دارد اما علوم انسانیها در میان اینها کم هستند لذا به نظرم بنیاد نخبگان نتوانسته تبدیل به خانهای صمیمی برای نخبگان علوم انسانی باشد. در این راستا دو مسیر نخبهسازی شامل نخبگان دولتی و نخبگان ناشی از جنبشهای اجتماعی نادیده گرفته شدهاند.

رضا ماحوزی، عضو هیئت علمی موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی، نیز در بخش دیگری از این نشست بیان کرد: آنچه امروزه تحت عنوان هویت میشناسیم در هم آمیختهای از هویتهای متعدد است که روی هم تلمبار شداه اند و جاهایی به هم نزدیک و یا دور شدند. ما یک هویت تاریخی داریم که از آن تحت عنوان اقوام یاد میکنیم و هر کدام از اقوام با هم تمایز هویتی دارند که هر کدام یک توتم و تابویی دارند. در صد سال اخیر این هویت در تقاطع دو محور اصلی مدرن و وارداتی خودش را بر ساخته یکی از گفتمانها و جنبشهای بینالمللی کرده است. ایران هم سعی کرده خودش را تحت این گفتمانها بسازد. هر یک از اقوام در این سده با رفتن به سوی هر کدام از این هویتها به یک شکلی ایفای نقش کردند. از سوی دیگر خوانش عمل گرایانه از میراثهای دینی و فرهنگی و تاریخی ما نیز مهم است.
او ادامه داد: امروز در دهه اخیر آنچه به شدت در حال تقویت است و در جنبش اخیر هم میتوان مشاهده کرد این است که وجه مشترک میان هویتها در اقوام، نظام سیاسی و ... این است که از یک ایدههای کلان تغذیه میکند و کلان روایتها باعث تولید ادبیات، نخبه، اظهار خیابانی و اداری و ... این هویتها میشود. بنابراین در دهه اخیر آنچه دوباره هویت یابی میکند این است که نسلهای فعلی بر خلاف نسلهای قبلی ضد آرمان هستند و کلید واژه اخلاق گرایی دارند. این اخلاق گرایی بر خلاف اخلاق گراییهای پیشین به شدت فردگرایانه است و به صورت اتمی میگردد و یارهای خودش را پیدا میکند. این اخلاق گرایی بیشتر به دنبال مسایل صنفی است و شبکه سازی اینها از مرز زبانی، نژادی، دینی و سرزمینی فراتر میرود و در گستره زمین یارگیری میکند.
او درباره هویت اخیر صحبت کرد و گفت: نوع سومی از هویت قومی و قبیله ای و هویت مدرن وجود دارد که به دنبال خواستههای خودش است و آرمان گرا نیست و از سوی دیگر رهبرگریز است. این هویت برایش فرقی نمی کند خواسته صنفی اش در چه نظامی بر میآید اما اگر بداند خواسته صنفی اش در نظام فعلی هم بر آورده میشود سعی میکند با آن سازگاری کند.

دکتر مسعود سعیدی طوسی نیز در بخش دیگری از این نشست گفت: بعد از ۸۰ سال از درگذشت میرزاحسن رشدیه، هنوز از او شناخت دقیقی وجود ندارد. با اینکه یکی از چهرههای مهم تاریخ نخبگانی ایران است و اثرش از محمد علی فروغی کمتر نیست. در فلسفه علم ما یک دانشی را مفروض میگیریم و بعد یکسری ایسمها را با آنها در نظر میگیریم و دربارهاش گفتگو میکنیم. حال من میخواهم از این کار فاصله بگیرم و روی ایسمهای انتزاعی خط بکشم. متاسفانه ساختار اصلی دانشگاهی ما متاثر از این ایسمها است و مثلا میگوییم کسی که جامعهشناسی خوانده سکولار است.
او ادامه داد: من میخواهم درباره تجربه زیسته حرف بزنم. اینکه نخبگان ایرانی در چه شرایطی زیست و تفکر کردند و نسبتشان با دین چه تاثیری روی سرنوشت آنها داشته است. افرادی چون مهندس بازرگان از کسانی هستند که نخبههایی بودند که وارد عرصه دولت شدند و به نوعی سیاسی شدند. نسبت نهایی شده نخبه با نهاد دینی بخشی از تجربه زیسته او را رقم میزند. در گذشته دیگری وجود داشت که میخواست به نخبه جهت بدهد. بنابراین نگاه این بود که کسی از بیرون به نخبه هویت دهد. ما سه دسته نخبگان دین، دانش و دولت در ایران داشتیم که هر کدام از اینها با یکدیگر مناسبات انسانی پیچیده داشتند. پس در نهایت باید بگویم نسبت نخبه با نهاد دین سرنوشت او را تعیین میکند.

دکتر جبار رحمانی، عضو هیئت علمی موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی، در ادامه این نشست درباره تعریف نخبگان و تغییرات آن طی برهههای مختلف زمانی گفت: در زمان جنگ نخبگانی که دین دار نبودند و عرق ملی نداشتند به آنها گفته میشد که بروند. از دهه ۷۰ و ۸۰ به بعد اما با مهاجرت نخبگان سندهای مختلفی برای کاهش حجم مهاجرت تدوین میشود.
او ادامه داد: ما میتوانیم نخبگان را به صورتهای مختلف تعریف کنیم اما نخبگان اثرگذاری اجتماعی و علمی دارند . در علوم اجتماعی ما نخبگان دانش، حوزه عمومی، تکنوکراتها، روشنفکران و ... را داریم. در این میان مهمترین مسئله تاکید بر نخبگان دانش است که تخصص دارند.
او افزود: از سوی دیگر مسئله اساسی در موضوع نخبگان این است که نیازهایشان را برطرف کنیم که در کشور بمانند. نکته مهم در اسناد نخبگان این است که استراتژی بنیادین در برخورد با نخبگان این نیست که فقط آنها را بیاوریم بلکه هدایت آنهاست.
به گفته رحمانی، نخبه به هر دلیلی ممکن است از ایران برود بنابراین در آخرین سند راهبردی کشور درباره نخبگان در سال ۹۱ میبینیم که بسیار راهبردهایش ایدئولوژیک است. غایت این سند این است که نخبگان باید در خدمت نظام اسلامی قرار بگیرند و استراتژیهای نهادی در این باره وجود ندارد و بیشتر فردی است.
این مدرس دانشگاه با بیان اینکه کیفیت زندگی نخبگان دیده نمی شود و از سوی دیگر علم در کشور ما نهادمند نیست عنوان کرد: نهادهای ما مبتنی بر عقل ابزاری نیست و کارگزارانش در یک نظام ایدئولوژیک کار میکنند. پس خیلی مهم است که مسئلههای پیرامونی مانند کیفیت زندگی نخبگان دیده شود.
او بیان کرد: در نخبگان گذشته ما دغدغه وطن برایشان کلیدی است اما در ساختار جدید دغدغه وطن اگر در خدمت نظام باشد آن وقت معنا مییابد در غیر این صورت به خودی خود این ارزش محسوب نمی شود. در سند راهبردی نخبگان کشور هیچ جایی برای نخبه غیر شیعی تعبیه نشده و اساسا مشروعیت برایشان تعریف نشده است.
او با بیان اینکه در اسناد راهبردی نخبگان ما سیاست فرامرزی نداریم عنوان کرد: ما نمیتوانیم از نخبگان خارج از کشورمان برای کشور استفاده کنیم. نخبگان بیرون از کشور برای ما سرمایه محسوب نمی شوند و نمیتوانیم از آنها استفاده کنیم چون همیشه شک جاسوسی درباره آنها وجود دارد.
رحمانی با بیان اینکه ما در سیستم آموزشی چیزی نداریم که تعلق به وطن را در کودکان ما پرورش دهند افزود: ما امروز نخبگان رانتی را میبیینیم و این نشان میدهد ما توانستیم دستگاههایی را ایجاد کنیم که نخبگان را بالا بیاوریم. مکانسیم بورسیه تولید نخبه ای است که آن نظام میخواهد.
او افزود: از سوی دیگر همواره تلقی وجود دارد مبنی بر اینکه هر کسی میرود نخبه است در حالیکه نخبه کسی است که میماند و تلاش میکند که مسایل را حل کند.
دکتر رحمانی در پایان گفت: باید از فهم بسته و قبیلهای که نسبت به نخبگان داریم دوری کنیم و از سوی دیگر نباید نخبگان را در میان کارهای جزیره ای رها کنیم. ما در این نظم بسته دانشی نمی توانیم نخبه تربیت کنیم.

دکتر محمد تقی ابطحی هم در بخش دیگری از این نشست با بیان اینکه بحران هویتی چالشی است که علاوه بر نوجوانان و جوانان بزرگسالان ما را در بر گرفته است گفت: در حوزه نخبگی نیز این مفهوم با ابهام رو به رو است. در حوزه علوم انسانی این ابهام شدیدتر میشود و این سؤال مطرح میشود که نخبه چه کسی است؟ وقتی ما از نخبگی در حوزه طلبگی و طلاب حرف میزنیم این نخبگی و هویت چه معنی دارد؟
او ادامه داد: چرا حوزه علمیه با سابقه قدیم در چند دهه اخیر از جاهایی الگوبرداری کرده که خودش با مشکل رو به رو است. بحث فاصله گرفتن حوزه از مدلهای قدیمی آموزش برای آن مشکلاتی را به وجود آورده است.
او افزود: داستان مهاجرت از دانشگاه تنها به مقوله مسکن و .. بر نمیگردد و بیشتر به هویت مربوط است در حوزه علمیه نیز مهاجرتها بیشتر شده و ما مهاجرت از حوزه علمیه قم به نجف و .. داشتیم و از سوی دیگر مهاجرت از حوزه به دانشگاه هم داشتیم. در دهه اول انقلاب حوزههای علمیه نقش مهمی در شکل گیری انقلاب داشتند اما امروزه این بی هویتی بیشتر دیده میشود.
دکتر ابطحی با بیان اینکه ایران ما هویتهای قومی زیادی دارد و از سوی دیگر بین تجدد و مدرنیته هم چالش است عنوان کرد: در حوزه علمیه هم این چالشها هست و امروز مطمئنیم که حوزه هم مدرن شده است قبلا یک طلبه حتی اجازه نداشت با زنش بیرون برود اما امروز این طور نیست روحانی سوت بلبلی میزند، با همسرش سینما میرود و ... البته جریان سنتی حوزه با این مصادیق مبارزه میکند اما دیگر نمیتواند جلوی آن را بگیرد.
به گفته او، امروز پرسشهای مدرن مهمی برای طلبهها به وجود آمده و بسیاری از این پرسشها به جذب نشدن افراد به حوزهها تاثیر گذاشته است. از سوی دیگر با توجه به اینکه افراد امکان حضور درآکادمی را دارند بهتر میتوانند به امکانات مختلف دست پیدا کنند و از سوی دیگر با کتابسازی و مقاله سازی میتوانند ارتقا صوری پیدا کنند. این مسایل را البته در حوزههای علمیه هم داریم که چالشهایی را درست کرده است. امروز ما حدود ۳۰۰ سند حوزوی داریم با این وجود در آینده ما با بحران هویتی در حوزه طلبگی مواجه شویم.

دکتر محمد حسین بادامچی، عضو هیئت علمی موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی، در بخش پایانی این نشست با بیان اینکه نخبگی در ایران تبار روشنی دارد گفت: زمان شکل گیری طبقه نخبه در ایران مشخص است. نخبگان تا قبل از انقلاب ایران مشخصات خاصی دارند اما بعد از انقلاب دچار انشقاق مفهومی درباره تعریف نخبگان میشویم و به لحاظ ساختاری و هویتی دیگر نخبه معنا ندارد. امروز نخبه ما دیگر طبقه ای قرار ندارد و بر همین اساس معلق مانده است.
او افزود: پیش از انقلاب گفتمان توسعه و انقلاب سفید پیوند بین نهاد علم و نظام دولت و ملت را فراهم کرده بود. تبار دانشگاه ایرانی یک تبار پلی تکنیکی است و بهترین دانشگاه ما دانشگاههای نخبگانی بود و قصدشان نخبه پروری برای دولت بود. اما بعد از انقلاب با انقلاب فرهنگی به کلی این کنار گذاشته میشود و با بی اعتمادی مزمن نسبت به نهاد علم مواجه هستیم.
او ادامه داد: دانشگاه در دوره قاجار و پهلوی بخش مهمی از قدرت بوده است و نخبه هم از همین منظر جامعه را پیش میبرده است و طبقه نخبگان کشور را پیش میبردند و در واقع مدرنیزاسیون را در ایران دنبال میکردیم. اما پس از انقلاب فرهنگی ما با تقلیل دانشگاه و نهاد علم مواجه هستیم. بعد از انقلاب دانشگاه تبدیل به اداره آموزش فرهنگی میشود که نهاد علم و نهاد نخبگانی دیگر نیست.
دکتر بادامچی با بیان اینکه امروز دیگر دانشگاه کارکرد سیاسی و معرفتی ندارد و حتی مداخله اش در سیاست و معرفت نامشروع شناخته میشود گفت: پس از انقلاب جناح چپ و راست نخبگی ناقص شده است. در دوره متاخر ایرانی نخبگی عقیم شده است و به همین دلیل یا سرخورده شده یا مهاجرت میکند. هم سرخوردگی و هم مهاجرت نشان میدهد هنوز نخبگی در ایران نمرده است.
او با انتقاد از بنیاد نخبگان و تعریف مصادیقش برای نخبگی بیان کرد: تعارضات در تعریف نخبه در این بنیاد وجود دارد ما باید بپرسیم الگوی سیاسی نخبگان، دانش نخبگانی و الگوی حکمرانی بر اساس نخبگان چگونه است؟ ما نه تنها برای اینها پاسخی نداریم بلکه آن را محدود هم میکنیم تا ساختار امن حاکمیت بهم نریزد.
دفعات مشاهده: 331 بار |
دفعات چاپ: 73 بار |
دفعات ارسال به دیگران: 0 بار |
0 نظر