به گزارش روابط عمومی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، نخستین کرسی علمی ـ ترویجی به همت مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی و دبیرخانه هیئت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی، نقد و مناظره برگزار شد.
این نشست با عنوان «خوانشی انتقادی از تاریخ علوم اجتماعی ایران» روز شنبه ۲۰ اسفند ماه در محل تالار ابونصر محمد فارابی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی با سخنرانی دکتر علیرضا مرادی، عضو هیئت علمی مؤسسه به عنوام ارائه کننده، دکتر مرتضی بحرانی و دکتر آرمان ذاکری نیز به عنون ناقد برپا شد. دبیر علمی این کرسی برعهده دکتر فرهاد بیانی، عضو هیئت علمی موسسه بود.
مرادی در ابتدای این نشست درباره کتاب خود با عنوان «مارکسیسم و علوم اجتماعی در ایران» سخن گفت و افزود: آنچه بر علوم اجتماعی ایران حاکم بوده حداکثر یک پارادایم را نشان میدهد در حالیکه چشم اندازهای دیگری دارد که یکی از آنها ارتباط مارکسیسم با علوم اجتماعی در ایران است.
او افزود: آنچه در هسته وجود دارد با آنچه که در حاشیه وجود دارد متفاوت است؛ بدین معنی که آنچه در مرکز تاریخ علوم اجتماعی پدیدار شده چندان در مرکز نبوده و از سوی دیگر آنچه در حاشیه بوده و متون علمی نبوده و ... بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.
او با بیان اینکه علوم اجتماعی در ایران هم چنین نسبتی با مارکسیسم داشته و مدعی بوده که علم دست آن است و آن را از هسته به حاشیه رانده است افزود: این ادعای علوم اجتماعی در حالی مطرح میشود که از دل همان صاحب علم جامعه شناسی دین، جامعه شناسی تشیع و .. در میآید.
مرادی گفت: در غیاب مارکسیسم از دل اثبات گرایی برای علوم اجتماعی ادعاهایی در میآید که میخواهد غرب و علوم غربی را رد کند و حتی تلاش میکنند علم اجتماعی را به حوزههای اسلامی بکشانند که اساسا از ریشه با آن مخالف است.
این مدرس دانشگاه با بیان اینکه علوم اجتماعی و مارکسیسم در یک نقطه مشترکند و هر دو به دنبال ساخت عقلانی جامعه و جامعه عقلانی هستند و این مخرج مشترک جامعه شناسان و مارکسیستهاست عنوان کرد: علوم اجتماعی این عقلانی سازی را با سیاست گذاری سیاسی پیش میبرد و این را از طریق تولید دادههای دقیق و ارزیابی کنشهای عرصه سیاست را انجام میدهد و به نوعی سیاست گذار را عاقل و برای او امکان پیش بینی فراهم میکند. اما مارکسیستها میخواهند پروسه عقلانی شدن جامعه را از طریق تغییر طبقانی پیش ببرند چون میگویند مشکل فقدان عقلانیت حاکمان نیست بلکه در جامعه عقلانی نباید سرکوب باشد و دولت سرکوبگر است بنابراین باید فرصت برابر به وجود بیاید و از همین منظر رسالت علوم اجتماعی نصحیت کردن و آگاهی دادن نیست بلکه ارتقا آگاهی فرودستان است.
او با تاکید بر اینکه در ایران علوم اجتماعی مستقر، حاکم و متعارف عموما به دنبال مشاوره دادن به دولت، ایجاد نظم اجتماعی و مهندسی آن است و به همین دلیل در تعامل با آنست یادآور شد: مارکسیستها مدام در تاریخ صد ساله با دولت درگیر بودند. علم در اینجا یک پدیده برج عاج نشین نبوده و این آمیختگی بین سوژه و ابژه بوده است.
مرادی ادامه داد: دانشگاه تهران که تاسیس میشود سه نسل در آن شکل میگیرد؛ نسل اول دانشگاه تهران ترکیبی از علمای ایرانی و اسلامی با ترکیب مدرن است مانند علامه قزوینی. در نگاه آنها فرهنگ ایرانی بسیار مهم است و مهمترین دانشی که این فرهنگ را تعریف میکند ادبیات و زبان فارسی است. در اینجا مرکزیت فرهنگ ایرانی است و دانشگاه تهران برای نسل اول است. به همین دلیل دانشگاه تهران ماموریتش را یک جامعه شناسی بومی میداند تا بر اساس آن ایران را بسازد.
به گفته او، در مقابل این اندیشه، جریان مارکسیستی از آن فرهنگ ساخت زدایی میکند و مفهوم فرهنگ را کنار میگذارد و حتی حرف آخر ادبیات را نقد میکند. این اندیشه متاثر از جناح چپ اندیشه اروپایی است و در این پارادایم دانشگاه هم معنی ندارد. این پارادایم شعر، ادبیات، فرهنگ و ... تحلیل مارکسیستی میکند و تقدس را از بسیاری از دورههای تاریخی کنار میگذارد و فرهنگ را دچار چندپارگی میکند. در این پارادایم چون فرهنگ و دانشگاه جایگاهی ندارد لذا این نگاه اجازه بروز در دانشگاه نمی یابد و مارکسیستها بی خانمان میشوند. در این بی وطنی، این نگاه مرادی دچار اتهامات مختلف میشود.
مرادی با اشاره به تفاوت میان مارکسیسم ایرانیها و مارکسیسم اروپاییها بیان کرد: با فروپاشی مارکسیسم در بلوک سوسیالیستی آنها در اروپا به دانشگاه کوچ کردند. اما در ابتدای دهه ۱۳۰۰ طیفی از روشنفکران ایرانی که به نقد وطن و فرهنگ بومی پرداختند و دانشگاه را بازار سرکوب میدانستند وارد احزاب شدند. در انتهای این بازی آنها نتوانستند به دانشگاه کوچ کنند و آواره شدند.
عضو هیئت علمی موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی با طرح این سوال که چشم انداز علوم اجتماعی چپ گرایانه چه مشخصاتی داشته است بیان کرد: ما جامعه شناسی مارکسیستی در ایران نداشتیم. از بنیان گذاران این نظریه سلطان زاده است که از مارکسیستهای اتریشی متاثر است و معتقدند مارکسیسم خودش علوم اجتماعی است و سلطان زده مارکسیسم را علوم اجتماعی میدانست.
او ادامه داد: بنیان گذار دیگر تقی ارانی بود که مارکسیست را یک علم اثبات گرایانه میدانست و معتقد بود اگر علوم پایه مانند اروپا در ایران حاکم شود ایران نجات مییابد. پس ما در ایران چیزی به نام جامعه شناسی مارکسیستی نداشتیم جز امیر حسین آریان پور. ما بقی صاحب نظران ایران در این حوزه قرار نمی گیرند. آنها اغلب به جامعه شناسی بی توجهند و مارکسیسم را به مثابه علم اجتماعی برای پاسخ گویی به مسایل کافی میدانند.
مرادی بیان کرد: جامعه شناسان ایرانی هم سازمان و هم شغل علمی داشتند و آن پارادایم تواتنست نقشهای متفاوت داشته باشد اما مارکسیستها دیده نشدند و در نتیجه نادیده گرفته شدند.
او با اشاره به جامعه شناسی انتقادی در ایران توضیح داد: آشنایی جامعه شناسی ایرانی با مکتب فرانکفورت در دهه ۴۰ رخ میدهد که جزنی با مسخرگی از کنار آن میگذرد و از آن با عنوان پیامبر دروغین یاد میکند. مارکسیسم ایرانی در این دوره ترکبیبی از لنینیسم و استالینیسم است. بنابراین اندیشه انتقادی مربوط به پس از انقلاب است که با مسعود یزدی، یوسف اباذری و ... ادامه مییابد. اندیشه انتقادی هم نقد دولت را کنار میگذارد و در دوره پسا انقلابی به طور مثال ارغنون با این توهم که نقد اندیشه سرمایه داری و اندیشه غربی است در وزارت علوم حمایت میشود. از سوی دیگر انقلاب در حوزه اندیشه انتقادی هم قرار نمی گیرد.
او ادامه داد: نکته دیگر این است که در اروپا این مطرح میشود که جامعه شناسی محمل خوبی برای مدیریت مارکسیسم است چون گفته میشود مارکسیسم مشکلاتی دارد. بنابراین بنیانهای ناهمخوان بین جامعه شناسی و مارکسیسم میتواند توسط جامعه شناسی مدیریت شود. آنها میگویند از سوی دیگر اساس بنیانهای مارکسیسم طی تاریخ هم غلط از آب در آمده است و بنابراین این بحران را جامعه شناسی باید مدیریت کند.
مرادی گفت: در ایران اگرچه چشم انداز روسی، چینی، کوبایی و ... نسبت به مارکسیسم وجود داشت اما دو سوم از تلاشهای مارکسیستها در ایران در حوزه لنینی استالینی قرار دارد که اصولا مورد تمسخر جامعه شناسان ایرانی است.
به گفته او، این اختلاف بین جامعه شناسان و مارکسیستها هنوز هم ادامه دارد و مارکسیسم ایرانی هیچگاه مشروعیت را برای بررسی پدیدههای اجتماعی در ایران پیدا نکرد و علوم اجتماعی هم هیچگاه نتوانست آن را مدیریت کند این در حالی است که بخش مهمی از اندیشههای دانشگاهی متاثر از مارکسیسم بود در حالی که برعکس آن وجود نداشت.
ذاکری در ادامه این نشست با بیان اینکه ایده کتاب بسیار مهم است چون دیالوگ بین علوم اجتماعی و مارکسیسم در ایران مهم است گفت: اگرچه مرادی گاه از اصطلاح چپ و گاه مارکسیسم استفاده میکنند اما باید بدانیم که چپ اعم از مارکسیسم است. بخش نظری کار به خوبی انجام شده است و بخش میانی کتاب هم سعی کرده ایده مرادی را به خوبی تشریح کند.
او افزود: اما چالش اصلی من این است که او ایده قطبها را پیش میبرد و من در مقابلش از ایده شکافها و ترکها حرف میزنم چون معتقدم این ایده قطبها برای ما عوارضی دارد از جمله اینکه این روایت گزارههای مشاهده ناپذیر میدهد برخی موارد را هم در نظر نمی گیرد به طور مثال نقدش به نادیده گرفتن مارکسیسم در ایران اگرچه درست است اما باید در نظر گرفت که در همان برهه تاریخی غلبه مارکسیسم را در تاریخ روشنفکری ایران میبینیم یعنی اگر جایی مارکسیسم در حاشیه بوده در جای دیگر در متن اصلی قرار گرفته است و روایت تاریخ نگاری روشنفکری ایرانی تحت مارکسیسم قرار دارد.
او گفت: پس این قطبی سازی و حاشیه جلوه دادن نکاتی را از نظر ما میاندازد و از سوی دیگر دانشگاه و چپی را هم تصور میکند که امکان تحلیل برخی از مطالب را از ما میگیرد.
این جامعه شناس با بیان اینکه اگر علوم اجتماعی در ایران تا این اندازه در تعامل با دولت بوده پس چرا طی همه این سالها تحت فشار و ضرب بوده است یادآور شد: جامعه شناسی هنوز هم زیر ضرب است و از جانب کسانی مانند طباطبایی، بومی گراها و ... تحت فشار است. قبل از انقلاب هم دانشگاه به دلیل اتهام به چپ گرا بودن تحت فشار بود. از سوی دیگر مولف کتاب روایت محافظه کار را با ندیدن ترکها تثبیت میکند.
به گفته ذاکری، این نگاه تنش درونی دولت را نمی بیند اینکه آیا جامعه میتواند دست چپی را در دولت ایجاد کند که عهده دار باز تولید منابع شود؟ مثلا حزب توده در دهه ۲۰ در دولت وزیر دارد و این حاصل این فشارهای جامعه است.
او با اشاره به اینکه یکی از متهمان اصلی این نوه جامعه شناسی اثبات گرایی مرحوم مهدوی است که کتابش نماینده آن است یادآور شد: من هم نمی گویم این نیست اما مهدوی شاگرد سوسیالیستهای فرانسوی است و ارجاعات او هم به همینهاست که بسیار مهم است. در سوسیالیسم فرانسوی اصل بدهی اجتماعی مهم است که مهدوی آن را صورت بندی کرده و این اصل مدیون بودن آدمها به هم در ترجمه کتاب کریم سنجابی هم دیده میشود. نتیجه این است که در برابر قرائت فردگرایانه اینها از اصل بدهی اجتماعی حرف زده میشود. شما زبان و فرهنگ و ... را در جامعه به دست میآورید بدون اینکه برایش تلاش کنید و بنابراین ما بدهکار جامعه ایم و باید این بدهی را به جامعه ادا کنیم. از این هم نظامهای بازتولید مالیاتی در میآید. مهدوی در کتابش نظم موجود را به کهنه پرستی متهم میکند و از تغییر اجتماعی استقبال میکند.
او ادامه داد: از سوی دیگر دو تلقی از دورکیم وجود دارد درک دورکیم از خودکشی و درک دورکیم از صور است. خوانش مهدوی از خوانش امروز ما از دورکیم بسیار جلوتر است و خوانش آقای مرادی اینها را میپوشاند و نمی تواند این ترکها را شرح دهد.
ذاکری با تاکید بر اینکه مرادی در کتابش چپ را به مارکسیست فروکاسته عنوان کرد: او سنتهای دیگر چپ را جدی نگرفته است و مهدوی هم یکی از این نمونههاست.
این جامعه شناس با اشاره به خوانش از شریعتی و رسول زاده که در خوانش مرادی مغفول است گفت: روایت مرادی که اغلب تحت تاثیر روایت لنینی ـ استالینی است بخش مهمی از آن در آکادمی نیست اما روایتهای دیگر چپ در ایران در آکادمی اتفاقا جدی گرفته شده است.
بحرانی نیز در بخش دیگری از این نشست با بیان اینکه ایده مرادی فراتر از یک ایده است گفت: من با مفهوم ایده شروع میکنم. این مفهوم دلالتهایی دارد. نخست ما یک تقسیم بندی دکارتی داریم که بر اساس آن ایدهها ساخته میشوند. در این نگاه ایده در مقابل گزاره و احساس است. دوم از نگاه افلاطون است که ایده در برابر ماده قرار میگیرد. در هر دو نگاه ایده تحرک دارد پس معیار سنجش ما این است که حرکت ذهن مرادی چه مسیری دارد؟ آیا ذهن او در جهت خاصی حرکت کرده؟
او افزود: برای اینکه نسبت ایده و حرکت مرادی را به بحث بگذارم از مفاهیمی چون امر کلی و جزئی حرف میزنم. او از گونه از تاریخ حرف میزند که مارکسیسم را نادیده گرفته و او میخواهد آن را بازسازی کند. مرادی وقتی میتوانست مارکسیسم ایرانی را شرح دهد که آن را در نسبت با امر کلی تری یعنی مارکسیسم در جهان شرح بدهد.
به گفته بحرانی، او همچنین شرح نداده که اندیشه مارکسیستی در ایران را در نوعی گسست میبیند یا پیوست؟ او مفاهیم گسست و پیوست را بدون تامل در آن به کار گرفته است.
او با تشریح مفهوم گسست و پیوست اندیشی اشاره کرد و گفت: ما سه نوع گسست اندیش داریم که در این میان مرادی در بین آنها قرار نمی گیرد و دچار اغتشاش مفهومی میشود. این اغتشاش مفهومی در تشریح گسست اندیشی باعث میشود مولف در متن دچار داوریهایی میشود که اساسا ابهام دارند.
به گفته این مدرس دانشگاه، مرادی تبیینی از تاریخ ارائه نمی کند و نمی گوید چگونه تاریخ را میبیند البته او نوعی رستگاری در تاریخ میبیند. او تفکیک بین دو نوع علوم اجتماعی در ایران را بر اساس مبنای تاریخی قرار نمی دهد و میگوید هر دو روایت کننده نوعی تاریخ رسمی است.
بحرانی با اشاره به سه مرحله آگاهی از دید فروید گفت: ما دانشگاهیان باید ببینیم چه قدر توانستیم ناخودآگاهمان را به بحث بگذاریم تا درباره آگاهی خود حرف بزنیم. مرادی در این بخش هم دچار اغتشاش مفهومی شده و بیش از این که کتاب درباره آگاهی باشد درباره ناخودآگاه و پیشاآگاهی است و مملو از گزارههایی است که ناخودآگاهانه مطرح شده است.
مرادی هم در پاسخ به برخی از انتقادات وارده بیان کرد: من نقد را بر دو قطبی سازی علوم اجتماعی ایران میپذیرم. اما بس که یک چشم انداز در ایران نادیده گرفته شده و علم قلمداد نمی شود من در این کتاب روی آن تاکید کردم چون همیشه روی یک علم تاکید شده و بقیه ناعلم در نظر گرفته شده است.
او افزود: از سوی دیگر بحث کتاب من جایگاه مارکسیسم در تاریخ روشنفکری ایران نیست بلکه جایگاه مارکسیسم در علوم اجتماعی ایران و روی دانشگاه است. از این منظر ملاحظه من دقیق تر است.
مرادی با بیان اینکه سوسیالیسم ایرانی اساسا پایش به دانشگاه نرسیده است یادآور شد: بنابراین تاکید من روی نادیده گرفته شدن این جریان در دانشگاه است. من تقلیل گرایی را در کتابم به مارکسیسم میپذیرم چون کار من مقدمه ای برای طرح نادیده گرفتن این جریان چپ در آکادمی بود چون من معتقدم چپ مارکسیستی نادیده گرفته شده است.
او افزود: من در کتابم روی دورکیم تاکید کردم و گفتم هر کس توانست وجوه سوسیالیستی آن را نشان دهد به بازخوانی آن کمک کرده اما اینکه در ایران چه رخ داده باید بگویم دورکیمیها شغلها را در ایران گرفتند و مارکسیستها اخراج شدند.
او خطاب به ذاکری گفت: شما تلاش میکنید سوسیالیستها و مهدوی را نجات بدهید اما صحبت من شخص مهدی نیست بلکه جریانی است که مارکسیست را بیرون از دانشگاه قرار میدهد.
مرادی در پایان تاکید کرد: بحث من در این کتاب بازنمایی از روایت نادیده گرفتن مارکسیستها در دانشگاه است. چپ ایران در گسست و پیوست بوده است و من هم بنا نداشتم نسبت کتاب را با رستگاری در تاریخ بسنجم.
دفعات مشاهده: 196 بار |
دفعات چاپ: 28 بار |
دفعات ارسال به دیگران: 0 بار |
0 نظر