به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری (پمفات) نخستین نشست تخصصی مطالعات نقدپژوهی در قلمرو علوم انسانی برگزار شد.
پنل نخست
دکتر سید حسین حسینی در ابتدا درباره اهداف این همایش شرح داد: مهمترین هدف ما از برگزاری این برنامه تقویت ادبیات مطالعات نقد پژوهشی است. در حوزه نقد پژوهشی اغلب مطالعات ما در علوم انسانی مرتبط به نقد ادبی و هنری است. این در حالی است که مجموعه گسترده علوم انسانی با مسایل نقد ادبی و هنری قابل پاسخگو نیست و ما پرسشهای جدی در این باره داریم. از سوی دیگر مطالعات نقد پژوهشی هم خودش موضوعیت دارد و هم برای دیگری موضوعیت دارد.
او افزود: برای ما و جامعه علمی مسئله نقد برای علوم انسانی مهم است و جریان تحول علوم انسانی را تقویت میکند. علوم انسانی نمیتواند راکد و صامت باشد و برای تحول نیاز به نقد دارد. وقتی از مطالعات نقد پژوهشی حرف میزنیم مقصود چیست؟ تعریف این موضوع بسیار مهم است و من در الگوی نقد مطالعات نقد پژوهشی را گرایشی در نظر گرفتیم که بین چهار ضلع در گردش است؛ مطالعات فلسفه علم، مطالعات متادلوژیکال، مطالعات روش تحقیق و مطالعات تفکر انتقادی. ما مجبوریم حوزههای مختلفی را درگیر کنیم. وقتی از مطالعات نقد پژوهشی حرف میزنیم باید مقصود خود را شرح دهیم.
دکتر حسینی در پایان گفت: ما با چه مسایلی در مطالعات نقد پژوهشی مواجه هستیم؟ نخستین مسئله مفهوم نقد در علوم انسانی است. از مسایل مهم دیگر تفاوت بین نقد و انتقاد است؟ نسبت نقد با نظریه و نسبت نقد با مفهوم، شاخصهای نقد علمی و متدویک و ... از دیگر مسایل این حوزه است.
دکتر علیرضا قائمی نیا در این نشست نگاه تحلیلی به تاریخچه علوم انسانی داشت و در ادامه وضعیت نقد در مراحل و وضعیت فعلی را ارزیابی کرد و گفت: علوم انسانی رویه نقد دارد و علم با نقد پیش میرود. اگر نگاهی به تاریخچه علوم انسانی بکنیم میبینیم که علوم انسانی سه مرحله را طی کرده است؛ نخست مرحلهای که به صورت تک رشته ای شروع شد مانند جامعه شناسی که کانت آن را کلید زد و تلاش میکرد برای یک رشته اعلام موجودیت کند. به تدریج در قرن ۲۰ علوم انسانی چند رشتهای شد. امروز نیز در علوم انسانی و در بخشهایی مانند علوم اجتماعی شاهد رویکردهای بین رشتهای هستیم.
او افزود: وضعیت نقد در هر کدام ازاین مراحل تفاوت داشته است. در آن وضعیت تک رشتهای بیشتر شکل درون پارادایمی داشته است و بازسازی درونی رخ میداد. نقد ممکن است درونی یا بیرونی باشد؛ نقد درونی میتواند حل مسئله کند و نقد بیرونی میتواند نسبت به پارادایمهای دیگر حل مسئله کند. در مرحله اول در علوم انسانی نقدها بیشتر درونی بود و به تدریج وقتی علوم انسانی چند رشتهای شد آنجا نقدهای بیرونی وضعیت بهتری یافت.
این استاد حوزه و دانشگاه با بیان اینکه در وضعیت فعلی علوم انسانی که دیجیتالیزه شدن رخ داده است مرحله داده کاوی و شبیه سازی نداریم و با پژوهشهای دانشگاهی سر و کار داریم که دیجیتال شدیم عنوان کرد: هر دو دسته علوم نتیجه دیجیتالی شدن علوم است و هوش مصنوعی به عنوان یک ابزار معرفتی عهده دار تبیین روشهایی برای علوم انسانی است و از سوی دیگر در مراحل بیرونی علم وارد میشود. دیجیتالی شدن علوم انسانی دیجیتالی شدن نقد را به همراه دارد.
دکتر قائمی نیا گفت: در دوره دیجیتالی شدن علوم انسانی نقدهای مضمونی کمرنگ میشود و نقدهای صوری پررنگ میشود این نکته نگران کننده است و باید آن را مورد توجه قرار دهد. الان دانشمندانی که درباره علوم انسانی دیجیتال کار میکنند کمتر به نقدهای دیگر مکاتب توجه میکنند. امروز علوم اعصاب اجتماعی و فرهنگی و ... بروز یافته و بنابراین بسیاری به این سمت رفتند که این علوم روشهای اثبات گرایانه و کمی را بر علوم انسانی تحمیل میکنند.
او بیان کرد: توجه کردن به محدودیتهای علوم انسانی وضعیت مهمی است و باید دید برد این علوم تا کجاست و مدل سازیهای آنها تا کجا پیش میرود. علوم انسانی باید تکریم شود اما باید در عین حال به محدودیتهای علوم انسانی نیز توجه شود.
دکتر خسرو باقری با طرح این سوال که ما بعد از این چهار دهه در علوم انسانی به کجا رسیدیم؟ گفت: در مقوله علوم انسانی اسلامی مرزهای لغزانی وجود دارد که میتوان اینها را در میان حامیان و مخالفان علوم انسانی آن را دید. علت این لغزشها درست تصویر کردن رابطه بین دین، علم و فرهنگ است. در میان حامیان علوم انسانی اسلامی نگاه غالب به علم دینی این بوده که انتظار حداکثری از علم دینی دارند و معتقدند حداقل باید علوم انسانی از اسلام استخراج شود.
او ادامه داد: حامیان علوم انسانی اسلامی به علم غربی دو نگاه دارد یا میگویند این علوم چون ریشه اش مادی است به درد ما نمی خورد و فاسد است. دسته دوم میگویند یافتههای واقعی علم وجود دارند و در کاربرد علم باید دقت کرد. ارزیابی من از این رویکرد این است که آنها تلاش میکنند بین دین و فرهنگ ما با علوم انسانی ارتباط برقرار کنند اما نقاط ضعفش این است که از ایده دین حداکثری هنوز دفاع کاملی از آن نشده و از سوی دیگر نسبت به ماهیت علم غربی شناخت درستی ندارند. همچنین به نقدهایی به دیدگاه اثبات گرایانه توجه کافی نکردند. از سوی دیگر ممکن است یک واقعیت وجود داشته باشد اما میشود از ابعاد مختلف به آن نگریست.
به گفته دکتر باقری، مخالفان علم دینی میگویند علم دینی ممتنع است. ایدئولوژی کردن دین به هر معنی میتواند برای علم دینی مشکل زا باشد و مخالفان به این موضوع اشاره کردند. از سوی دیگر میگویند یکی از مسایل علم دینی این است که به شدت نسبی میشود و این مسئله ساز است. نقاط قوت این رویکرد هشدارهای اینها درباره ایدئولوژی کردن علم است. اما نقاط ضعفش این است که رابطه فرهنگ اجتماعی با علم دینی را به درستی تبیین نمی کنند.
دکتر رضا غلامی در ادامه این نشست در ابتدا تعریفی از نظریه در علوم انسانی ارائه کرد و گفت: تعاریفی که تا الان از نظریه ارائه شده بسیار به هم شبیه هستند اما تناسبی با ساخت علوم انسانی ندارد و برداشتشان کاملا تجربی است.
او افزود: در فلسفه علم، تعاریف گوناگونی برای نظریه ارائه شده است. از بین این تعاریف، شاید تعریف جامع تر و مانع تر، تعریفی باشد که میگوید نظریه در علوم انسانی عبارت است از ارائه روشمند، مبنادار و مستندِ یک یا مجموعهای از فکر و ایدههای نو در باب کشف یا تفسیر یک واقعیت انسانی و اجتماعی (اعم از نگاه سوبژکتیو و ابژکتیو )، در قالب یک قانون علمی تازه و همچنین ردّ چیزی که پیش از این، به مثابه یک واقعیت اجتماعی، اثبات یا تفسیر شده و البته ارائه جایگزین برای آن در قالب یک قانون جدید.
دکتر غلامی تاکید کرد: در چنین رویکردی، نظریه باید حداقل پنج خصیصه داشته باشد؛ ۱- در ساحت خاص بودن ۲- نو و ابداعی بودن ۳- در حد حدس و گمان بودن و در نتیجه، قابل رد و ابطال بودن ۴- برخورداری از معنای بین اذهانی ۵-قابل فهم بودن
او ادامه داد: بخش مهمی از تحقیقات پژوهشی ارزشمند، تحقیقاتی هستند که در آن، نظریههای موجود درباره یک مسئله خاص، با هدف پاسخگویی به یک پرسش مشخص، در سطحی معین، احصاء، طبقه بندی، شرح و تحلیل، نقد و مقایسه میشوند. یعنی لزوما در آن تحقیقات نه ارائه نظریه جدید مدنظر است و نه قابلیت و ظرفیت و شرایط نظریه پردازی وجود دارد. این تحقیقات به صورت متراکم زمینه نظریه پردازی را فراهم میکنند.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه در سالها اخیر برخی تلاش کرده فلسفه علم پوپر را سیاسی تفسیر کنند افزود: نظریه پوپر در علوم انسانی راهگشاست. من این نظریه را سالها پیش طرح کردم گرچه بسیار نقد شدم. پوپر دغدغه اش علوم طبعیت است نه انسانی و بنابراین بیشتر درباره ابطال پذیری حرف زده تا نقد پذیری. بخشی از علوم انسانی نیز ساینس است و به میزانی که علوم انسانی کار علوم طبیعی را میکند بحث ابطال پذیری در آن وجود دارد.
دکتر غلامی گفت: فلسفه علوم انسانی آمیخته به نقد است. مگی درباره پوپر میگوید او در نوشتههایش تاکید میکند نقد موتور محرکه علم است اما خودش مواجهه گشوده با نقد ندارد. پوپر میگوید تمایز علم با شبه علم در همین نقطه است. در علم یا کار میکند یا حذف میشود اما در شبه علم این چنین است. در علوم انسانی به قول آقای ملکیان نظریهها پررو هستند و میمانند چه نقد بشوند و چه ابطال. اما در علم این طور نیست.
به گفته او، پوپر درباره ابطال پذیری بحث مهمی دارد. ما میتوانیم از بحث ابطال پذیری در نقد پذیری الهام گرفته و آن را از لاغری دربیاوریم. میتوان این را از مسیرهای دیگری وارد علوم انسانی کرد. مقاومت یک نظریه در علوم انسانی به معنای تقرب بیشتر به حقیقت است. البته ما چیزی به نام حقیقت مطلق نداریم حتی در علوم انسانی اسلامی هم این را مطرح کردم که ما فقط قادر به تقرب به حقیقت هستیم. البته در فلسفه امور شبه یقین وجود دارد ولی در علوم انسانی ما به سوی حقیقت میرویم.
رئیس پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری (پمفات) عنوان کرد: پوپر میگوید هر چه میزان مقاومت یک نظریه در علوم انسانی به معنای تقرب بیشتر به حقیقت است. در علوم انسانی اسلامی وقتی پیامبرو ائمه حضور ندارند ما امور شبه یقین فقط داریم. مسئله نسبیت اینجا مطرح میشود و من معتقدم در معرفت شناسی به سختی میشود هسته مرکزی که شبه یقین باشد پیدا کرد. پوپر هم درست است که سعی میکند مبنا را رد کند اما در نهایت مجبور است بخشهایی از آن را در علم نگه دارد و که علم و معرفت را به آن تکیه داد. بنابراین ما نباید نسبیت را کنار بگذریم و از آن اژدها بسازیم.
دکتر غلامی گفت: معیارهای عمومی نقد نظریه را مطرح کرد و گفت: میزان خارج کردن احساسات از دل نظریه و گرایش به واقعیت، میزان هماهنگی با یک نظریه با نظریات تقرب یافته به حقیقت، میزان قابل فهم و درک بودن نظریه، میزان جامع نگری نظریه، میزان انسجام درونی نظریه، سطح نواوری نظریه، میزان و گسترده در معرض نقد بودن نظریه، میزان تاب آوری نظریه در برابر نقدهای وارده، میزان مفید بودن نظریه در حوزه خودش و محک نظریه با شبیه سازی از جمله این موارد است. ما در علوم انسانی چیزی به جز نقد نداریم و باید علوم انسانی را با نقد جلو ببریم.
دکتر عباسعلی رستمی نسب نیز در ادامه این نشست با بیان اینکه نقد و نقد پذیری داوری اصالت تربیت پذیری است بیان کرد: نقدهای در یونان باستان و فلسفه اسلامی نشان میدهد آنها برای بررسی اندیشههای جدید نقد و نقد پژوهی داشته اند. تربیت از دل نقد و نقد پژوهی مودبانه حاصل میشود. نقد به منظور رفع نواقص و اشتباهات به کار میآید. نقاد برای بررسی دیدگاه به تدریج معرفت پیدا میکند و تعلیم مییابد. تربیت در این فرایند صورت میگیرد.
او افزود: تمام نظریات جدید در علوم انسانی نقد اندیشههای گذشته است و نقاد دیگران را به تامل درباره مسایل گسترده تر وا میدارد و او را به اصلاح دیدگاه خودش میرساند. این نیز نوعی تعلیم و تربیت است و نقد روی نقاد و نقد شونده تاثیر دارد. در هر جامعه ای نقد توسعه یابد افراد روی دیدگاههای مختلف معرفت مییابند و بعد روی موضوعی به توافق میرساند. اگراین تربیت در جامعه فراگیر شود تبدیل به دانش اجتماعی میشود.
دکتر عبدالرحمن حسنیفر، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با موضوع «فلسفه نقد در جامعه ایرانی از منظر فرهنگی و علمی» سخنرانی کرد و گفت: موضوع صحبت من نقد در جامعه ایرانی است. در مورد نقد حرف بسیار است همانطور که این نشست ابعاد متنوعی را پیرامون نقد دنبال میکند. به تعبیری میشود گفت موضوع نقد و دغدغه نقد مسئله همیشگی و مستمر به حساب میآید. اهمیت داشتن نقد به این جهت است که نقد نوعی تعهد به وظیفه اجتماعی است، هم برای منتقد و هم کسی که منتقد میشود. اهمیت نقد این است بنیان دوران جدید محسوب میشود، دورانی که تعریف جدیدی از هستیشناسی و معرفتشناسی را ارائه میدهد. ظهور و تعالی در قالب نقد از ویژگیهای دوران جدید است.
او ادامه داد: نقد مزایایی دارد و این مزایا برمیگردد به اینکه چگونه به فلسفه نقد بپردازیم. نقد به روشنتر شدن واقعیت در فضای پیچیده امروزی کمک میکند. نقد باعث مشارکتپذیری عمومی به عنوان اصلی مهم برای کنشگری محسوب میشود. رشد و تعالی و توسعه به واسطه نقد حاصل میشود. کم شدن یا کنار گذاشته شدن تصمیمات غلط به واسطه نقد امکانپذیر است. افزایش همافزایی در عرصه جامعه و کم شدن نگاه ایدئولوژیک و خطابه یک طرفه و نظرات متعصبانه و توهم دانایی از دیگر ثمرات نقد است.
او افزود: مسئله من چیست؟ مشکل این است دوری جامع ایرانی از نقد به گونهای است که میتوانیم از فقدان فرهنگ نقد یاد کنیم. این وضعیت در ارتباط با امر سیاسی دشوارتر میشود یعنی اگر در امر اجتماعی بخواهیم بحث انتقادی مطرح کنیم تبدیل به امر سیاسی و فراتر از امر سیاسی میشود. سؤال این است چرا جامعهای ایرانی از نقد دور است؟ ما هم از لحاظ تاریخی، هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ اندیشهای که سنت دینی ما باشد داشتههایی داریم مثلًا از لحاظ تاریخی بحث امر به معروف داریم، بحث اخلاقیات را داریم. اگر خود آثار فیلسوفان را نگاه کنیم نقد وضع موجود میکنند یا آثار اخوان الصفا نوعی نقد است.
به گفته دکتر حسنی فر، با وجود این سنت تاریخی در کنار دوران جدید که سازوکارهای زیادی برای نقد دارد، کمتر به نقد تن داده میشود. پرسش من این است که اشکال از کجا است که در عرصه فردی و اجتماعی فقدان نقد وجود دارد و حتی پدر خانواده هم نقدپذیر نیست؟ با وجود همه سازوکارها چرا در میان روشنفکران و سیاسیون دوری از نقد وجود دارد؟ این اشکال هم عرصه عمومی جامعه وارد است و هم در عرصه دانشگاه که باید نقدپذیر باشد و نقد جزء ویژگی این فضا باشد.
او با بیان اینکه در یک سطحی که فرهنگی و اجتماعی و عمومی و سیاسی است نقد مساوی با تخریب است بیان کرد: هر جا سخن از نقد میشود به منزله تخریب است. در اینجا این سؤال پیش میآید که این اشکال به نقد برمیگردد یا منتقد؟ گاهی ناقد نیّتش تخریب است و دنبال زدن دیدگاه یا فرد است. اینکه چطور میتوانیم نقد مناسبی داشته باشیم مسئلهای است که این جلسات میتواند به تبیین آن کمک کند. گاهی یک خبرنگار گزارشی مطرح میکند ولی به جای اینکه خبری باشد تحلیلی است. از آن طرف منتقدشونده هم پذیرش نقد را به منزله تسلیم یعنی خراب شدن خودش میداند. این یک تناقض است.
دکتر حسنی فر تاکید کرد: نکته مهم این است ما هنوز در منطق دوران جدید قرار نداریم که در آن نقد یک اصل مهم به حساب میآید. قرار نگرفتن در دوران جدید چیزی است که وضعیت گذار نامیده میشود و چالش سنت و مدرن را رقم زده است. ما از وضعیت ابهام و گذار خوشمان میآید و این ناشی از این است تکلیف ما با خیلی از چیزها معلوم نشده است. این وضعیت نوعی نابینایی یا حتی جهل است یعنی یک چیزی را نمیتوانیم ببینیم و این ناشی از این است تکلیفمان با چالشهای دوران جدید روشن نشده است.
او ادامه داد: اینکه جامعه نقد را مساوی به تخریب میداند به ناقد و منتقد برمیگردد. دلایلش چیست؟ من چند دلیل را فهرست کردم. یک، عدم وجود مبنای مشترک و مورد توافق. معمولاً مبانی مشترک مورد توافق جمعی نداریم مثلاً پدر و دختر صحبت میکنند ولی توافق ندارند هدف زندگی این است یا هدف مدیر و کارمند یک سازمان مورد توافق آنها نیست. اگر زیست مشترک جمعی برایمان مهم است باید مبانی مشترک برجسته میشود.
به گفته او، عامل دوم این است که در وجود ما ایرانیها فرهنگ فردیگرایانه وجود دارد یعنی در هر کسوتی پدر یا مدیر روحیه مطلق فردگرایی در وجودمان مستتر هست. سوم، فقدان اصل گفتوگو که نابلدی روشی است و هم اینکه ظرفیت گفتوگو وجود ندارد. چهارم اینکه پذیرش نقد به منزله شکست تلقی میشود. از طرف دیگر به خاطر این وضعیت به جنبه مثبت و ایجابی نقد کاری نداریم. مسئله دیگر این است که ما تقدم امنیت را بر آزادی داریم وقتی امنیت مهم میشود آزادی کنار میرود. عامل بعد وابستگی و تکیه به باورها و اعتقادت سنتی که هرگونه نقدی را برنمیتابد. عامل بعدی بیجایی و ناجایی علم و دانش در جامعه ایران است.
این استاد تاریخ گفت: بحث آخر من بیان راهکار است که در چند گام بیان میکنم. گام اول توجه به فلسفه نقد و توجه به ضرورت نقد به صورت مبنایی و پارادایمی است. توجه به نتایج مثبت نقد گام اول است. گام دوم بازنگری در بستر و فضای نقد یعنی چطور میشود بستر و فضای نقد را گسترش دهیم و رفع اشکالات آن. گام سوم اینکه چگونه میشود نسبت بین علم و باور برقرار کرد. اینها گامهایی است که باید برای پشت سر بگذاریم.
در این نشست دکتر رضا ماحوزی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی با موضوع «دانشگاه منتقد و ضوابط نقد در دانشگاه» سخنرانی کرد و ادامه داد: سابقه ایده دانشگاه منتقد به قرن نوزدهم برمیگردد. در آن زمان دو الگوی فرانسوی و انگلیسی بیشتر مدافع حفظ وضع موجود و احیای میراث گذشته بودند. این دانشگاه آلمانی با محوریت فلسفه بود که مقوله نقد را وارد ادبیات آموزش عالی آلمان و نیم قرن بعد کل دانشگاههای اروپا و جهان کرد.
او افزود: در این ایده، نقادی روح دانشگاه محسوب میشد و دانشگاه باید علاوه بر کلاس درس واجد کلاس کنفرانس و گردهمایی باشد و باید بین پژوهش و آموزش رابطه برقرار کرد. چنین دانشگاهی هیچ مرزی برای نقادی اصول مسلم دانش برنمیتابد و این امر نیازمند آزادی تحقیقات توسط محققان دانشگاهی است. ریاست دانشگاه باید از سوی محققان چنین آزادی را تضمین کند و از سوی دولت نتایج تحقیقات دانشگاهی را با زبان قابل انتقال به دست دولتمردان برساند ولی نه دولت آنقدر صبور است که منتظر خیر برآمده از فعالیت دانشگاهی بماند و نه در دانشگاه این رویه توسط همه محققان پذیرفته میشود. از سویی دانشگاههای قرن بیستم آزادی لازم برای انتقاد آرام برای تغییرات اجتماعی را مطالبه میکردند. در این دوران مبارزات دانشجویی عمدتا بر اساس سیاستهای ابلاغی احزاب صورت میگرفت. حال پرسش این است دانشگاه ما از میان این دو سنخ مطالبه آزادی و انتقاد باید کدام یک را تضمین کند.
به گفته عضو هیئت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی، بازخوانی دانشگاه در ایران گویای آن است که دانشگاه به جهت قرار داشتن زیر چتر حاکمیت، نتوانسته به گونهای کمخطر از تب جنبشهای دانشجویی جهان گذر کند. تصویب قانون استقلال دانشگاه تهران در زمانی رخ داد که احزاب فعالیت داشتند و سیاستمداران خواهان توزیع قدرت بودند. با این همه چنین مصوبهای بیشتر شأن اداری داشت تا هویتی. این لایحه چه برای مدیریت دانشگاه و چه احزاب سیاسی مفری را برای جلوگیری از دخالت دولت در امور دانشگاه فراهم کرد و نه آزادی انتقاد. البته این بدان معنا نیست که در دانشگاه تهران هیچ فعالیت علمی آزادانه انجام نشد. سخن در باب آن است که این لایحه منجر به تعریف منطق دانشگاه به عنوان محل گفتگوی آزادانه نشد. حتی در دهههای بعد که الگوی دانشگاه به سمت الگوی آمریکایی گردش کرد و دانش برای رفع نیاز تکنیکی جامعه آموزش داده شد، این اتفاق در دانشگاه رخ نداد چون دولت همواره مطالبه خود را از دانشگاه مطالبه میکرد. از سوی دیگر آزادی جنبشهای دانشجویی نیز در هیچ یک از دورهها به رسمیت نشاخته نشد. اگرچه جنبش دانشجویی همواره سویه تند داشته ولی هرگاه قدرتمند شده مورد برخورد قرار گرفته است.
دکتر ماحوزی گفت: اگرچه فعالیت علمی درون دانشگاه معطوف به حوزه بیرونی یعنی جامعه است اما این فعالیتها باید بر اساس منطق ویژه خود دانشگاه انجام گیرد و استادان و محققان برای پیشبرد برنامه علمی خود به آزادی و مشارکت نیازمند هستند. این امر با قرارداد اجتماعی یا دستورات حزبی یا توصیههای تعبدی دینی حاصل نمیشود. در راستای تحقق بهتر این منطق است که کنشگران دانشگاهی اجازه دارند ساختار اداری درون دانشگاه را برای بهبود و بهسازی آن مورد انتقاد قرار دهند.
این استاد دانشگاه بیان کرد: دانشگاهی که فاقد منطق فعالیت علمی آزادانه است و نمیتواند به نقد مواد خامی که در اختیار دارد بپردازد، نمیتواند برای پیرامون خود یعنی جامعه کمک محسوب شود. همچنین باید توجه داشت این آزادی خودآیین و درونی است یعنی کنشگران باید این ارزش را پذیرفته باشند و اجازه ندهند دیگر منطقها تعیینکننده راه و روش فعالیت علمی آنها باشد. پس دانشگاه در وهله اول منتقد خود و در وهله بعد منتقد محیط بیرون از خود است. مسئولیت اجتماعی دانشگاه فرع بر تعریف و تثبیت منطق درونی دانشگاه مبنی بر محل نقد آزادانه علوم است.
دکتر صالح طباطبایی، پژوهشگر فلسفه در ادامه با عنوان «رجعتی به نقد به مثابه ارزیابی» سخنرانی کرد و گفت: در کلمه نقد در زبان عربی ارزیابی و سنجش و سره از ناسره شناختن نهفته است. در زبان فارسی هم نقد به عنوان پول و ناقد به عنوان کسی که در سکهشناسی تخصص دارد و میتواند پول تقلبی را تشخیص دهد به کار رفته است. در زبانهای غربی هم کریتیک به عنوان تمیز دادن و ارزیابی آمده است. از همین ریشه معنای ابزار ارزیابی و محک و معیار گرفته شده است.
او گفت: به نظرم همه اساتید در این مفهوم که نقد نوعی ارزیابی است همداستان هستند یعنی همه نقد را نوعی ارزیابی میدانند، درست و غلط را از هم سنجیدن میدانند و این همان مفهوم ارزیابی است اما از قرن بیستم مفهوم نقد به مثابه ارزیابی مورد پرسش قرار گرفت و از آن عدول شد و به کلی ارزیابی را از حوزه نقد بیرون راندند.
پنل دوم
دکتر لیلا اردبیلی در این نشست با اشاره به ترجمه کلمد نقد در ایران گفت: بیشتر ترجمهها و معادل گزینیها بیشتر بر شم معادل گذار تکیه دارد تا تاریخ مفهومی واژه. داریوش آشوری میگوید به دلیل اینکه معادلی برای واژه مدرن کریتیک وجود ندارد از واژه نقد استفاده میشود. کریتیک جنبههای خوب و بد یک امر را میسنجد. ما اگر از واژه نقد استفاده میکنیم گویی از یک اشتراک لفظی استفاده میکنیم و به لحاظ زبان شناختی روی ترجمه واژه نقد وجود ندارد و معادلهای متفاوتی برایش برگزیده شده است و درباره آن تشتت وجود دارد.
او با اشاره به تحول معنایی در کلمه نقد گفت : کلمه نقد در غرب در هر دوره ای تبدیل به نوآیین میشود. نقد غزالی با ابن سینا یکی نیست .اما در ایران این تحول معنایی درباره واژه نقد وجود ندارد و اساسا باید نشان دهیم کریتیک از کی وارد سپهر معنایی ایرانیان به معنای مدرن آن شده است؟
او ادامه داد: عباس میرزا در دورهای در مواجهه دیگری میخواهد خودش را نقد کند. سفرنامه ابراهیم بیگ، نوشتههای طالبوف و ... از همین جنس است. پس کسانی که با اندیشههای مدرن از طریق قفقاز آشنا شدند بر ورای زبان با نقد برخورد میکنند بنابراین نقد مدرن با آخوندزاده شروع میشود.آخوند زاده از کمله کریتیکا استفاده میکند و این واژه را ترجمه نمی کند.
دکتر اردبیلی گفت: نظم جدید باعث شده دیگر ما نتوانیم با سنت گذشته به سؤالات پاسخ دهیم و در مواجهه با دیگری خودمان را نقد کردیم. در آخوندزاده وجه کریتیک به معنای سجش خرد ناب نمیبینیم او میگویی اگر میخواهی نقد کنی باید هزل باشد و در این دوره هم میبینیم از نوع از هزل گویی وجود دارد. شاید آشوری این را دیده که میگوید نقد در ایران با عیبجویی همراه بوده است.
این مدرس دانشگاه تاکید کرد: باید از تاریخ مفهومی دید واژه نقد چگونه دچار تحول معنایی شده است. از آخوند زاده به بعد تقد روح دیگری به خودش میگیرد و بعد بیان میشود وقتی میخواهی نقد کنی باید از پارادایم آن فرد نقد کنی. ما فیلسوفی مانند طباطبایی که داریم که هیچ گاه به منتقدان خود پاسخ نمی گفت چون در پارادایم غربی بزرگ شده بود و میگفت منتقدانش آثارش را با دید خود نگاه میکنند. این هم باز نشان دهنده اغتشاش دیگری است چون هنوز معیارهای نقد مشخص نشده است و ما نمیدانیم در سیرتحول زبان فارسی واژه نقد در کجا قرار دارد.
او در پایان بیان کرد: باید تاریخ مفهومی نقد را دربیاوریم تا در نهایت بفهمیم که نقد باید چه معیارها و شاخصهایی داشته باشد.
دکتر محمد حسن علایی در ادامه این نشست گفت: در سال ۱۴۰۰ من کتابی را به نام «گفتمان وفاق در مقام دو دهه زیست آکادمیک» منتشر کردم و در آن به نقد پژوهی پرداختم. در این کتاب دو نقد نظام دانشگاهی و نهاد علم و دیگری نقد حوزه علوم اجتماعی را مطرح کرده و دو تعبیر روشنفکر پرتابگر و روشن فکر طرحافکن را به تمهید نقد فراگیر در علوم انسانی به کار گرفتم.
او با اشاره به خصوصیات نقد فراگیر بیان کرد: نقد فراگیر باید نگاه غیر ورزانه باشد و در انتخاب منابع گزینش خاصی نداشته باشد و در موضوع مورد نظر با توجه به همه تحولات قضاوت کند و اسیر پیش فرضهای پوپولیستی نشود. از سوی دیگر از منظر هستی شناسی و معرفت شناسی دچار خطای هرمنتویکال نشود. صاحب این طرح باید در برابر وسوسه تنزل دادن طرح تا سطح مخاطب عام پرهیز اخلاق مدارانه داشته باشد. توجه به اقتضائات اکنونی و ارائه طرح برای منقدان جهت چکش کاری از دیگر خصوصیات این طرح است. از سوی دیگر طراح این پروژه باید از منتقدان استقبال کرده و نباید هویت طلبانه عرصه نقد علمی را به صحنه تسویه حسابهای علمی، ایئدئولوژیک و ... تقلیل دهد.
علایی ضرورت گذر از مواجهات غیریت ساز و سرکوبگرا را بیان کرد و گفت: یکی از مشکلاتی که شبه روشنفکران ایرانی دارند دعوت به آزاد اندیشی و تفکر انتقادی است و همه چیز را در نسبت با ایدئولوژی و سیاست میسنجند و دچار سیاست زدگی میشوند و بدیلشان هم تفکر نیست بلکه سیاست است. معایب این رویکرد این است که طرح مساله در سطح فلسفی به قربانی میرود و امکان طرح مساله و نگریستن به ریشهها سرکوب میشود. ایرانی و آکادمیسین ایرانی باید امروز با پرسشهای سترگ مواجه است و نباید پاسخهای دم دستی بدهد و باید در سطح روانشناسی با تخلق به اخلاق پژوهش برخورد کند.
این استاد دانشگاه به بحث از معارف محفلی تا علوم انسانی پژوهشگاهی اشاره کرد و گفت: آسیب شناسی سنت رایج در محافل به معنی انکار تفکر نیست بلکه صرفا توصیفی پدیدار شناسی از محافل و هستههای دانشگاهی است. برخی از چهرهها در ایران برخاسته از محافل ادبی هستند و البته تجربه آکادمی هم داشتند. با ظهور پژوهشگاههای علمی به رغم طیف وسیعی از اشکال تصنعی آن برخی از روشنفکران محفلی در این محافل حضور مییابند.
او به آسیب شناسی فقدان گفت و گوی علمی در ایران معاصر اشاره کرد و گفت: شریعتی، فردید، سروش، ملکیان، طباطبایی، فرهاد پور... متفکران سپهر اندیشه ایران هستند. اینها سرمایههای فکری معاصر هستند در اینجا سراغ ستارههای ادبی نمیروم اما همین نامها نیز آرای خود را نقد زده اند یا دیگران آثار اینها را نقد و بازخوانی کرده اند اگر پاسخ منفی است؟ آیا مقدم بر اهالی سیاست نباید شاهد گفت و گو میان اهالی تفکر باشیم! با توسعه و دموکراسی هم بدون تصویر پیش نیاز برخورد کردیم و باید گفت و گو و جلسات مختلفی درباره آرا و اندیشههای این افراد برگزار شود. قرار نیست به منطق دوری تن دهیم و همه چیز را به سیاست تقلیل دهیم در شرایط توسعه نیافتگی تاریخی کنشگری را تابع تفکر اصیل میدانیم و باید در این مسیر حرکت کنیم.
دکتر طیبه محمدی کیا هم دیگر سخنران این نشست بود. او گفت: من در سه گام بحثم را ارائه میکنم؛ در رابطه با نسبت روش شناسی و تفکر انتقادی موضوع این است که اتخاذ رویکرد روش شناختی نتیجه رویکرد انتقادی است و اتخاذ رویکرد روش شناسی با تفکر انتقادی امکان پذیر میشود. به معنای دیگر روش شناسیهای گوناگون پیامد تفکر انتقادی در گذشته است. برای شناخت سویههای مختلف تفکر انتقادی باید به بررسی روشهای مختلف همت بگماریم. در گام بعدی برای گسترش تفکر انتقادی با به گسترش روش شناسی توجه کنیم پس نسبت دو سویه بین این دو برقرار است.
او ادامه داد: چرا روش شناسی معتبر استعداد تفکر تفکر انتقادی دارند؟ چرا باید به ظرفیت انقادی در دل روش شناسی توجه کرد؟ توجه به اندیشه انتقادی باعث میشود به شکل آگاهانه تنوع در روش شناسی استفاده کنیم و این توجه به گسترش و تعمیق منطق انتقادی کمک میکند و در هسته روش شناسی چرایی و ضرورت رخ دادن تفکر انتقادی را دریابیم.
او روش شناسی را به سه سطح کلاسیک، مدرن و پسامدرن تقسیم کرد و گفت: روش شناسی کلاسیک در یونان باستان و سدههای مانی ظهور مییابد و گیتی ورانه هستند و بر مبنای جهان بینی کلی به موضوع مطالعه میپردازن.د این رویکرد بضاعت کمی به رویکرد انتقادی میدهد. روش شناختی مدرن بر هستی شناسی تمرکز دارند اما این هستی شناسی در بازگشت به طبیعت خود را نشان میدهد و هر معرفت خارج از طبیعت بی اعتبار است و ایجاد ظرفیت انتقادی در فضای مدرن در انطباق با طبیعت خود را نشان میدهد پس بضاعت بیشتری را دارد.
دکتر محمدی کیا گفت: روش شناسی پسامدرن ذیل انقلاب معرفتی خودشان را نشان میدهند و بر معرفت شناسی متمرکز است و پی جوی معرفت در فهم افراد هستیم. ما به جای اینکه معرفت را در جهان خارج دنبال کنیم در فهم افراد دنبال میکنیم و بنابراین بالاترین ظرفیت خودش را اینجا نشان میدهد.
او در ادامه سخنان خود به تفاوت رویکردهای روش شناسی به بررسی ارتباط آنها با تفکر انتقادی پرداخت.
دکتر شاهین آریا منش در ادامه این نشست با اشاره به فرایند تطور برخی از نظریهها در رشته باستان شناسی گفت: در رشته باستان شناسی نظریه واحه در ابتدا مطرح شد. پس از این فرضیه منطقهای بیان شد. بریدوود از دانشگاه شرق شناسی شیکاگو این نظریههای قدیمی را نقد میکند و هر دو نظریه را بررسی و بسط میدهد و بعد نظریه منطقه هستهای را طرح میکند. برای اینکه این فرضیه خودش را وارد بوته آزمون بگذارد آن را در کشورهایی چون عراق بررسی میکند. در نهایت شاگردان این فرد استاد خودشان را نقد میکنند و فرضیههای دیگری مانند فرضیه توازن و طیف وسیع اقتصادی بیان میشود.
او ادامه داد: رابرت بریدوود عضو مکتب شیکاگو با خوانش انتقادی از گوردون چایلد پیشرفت چشم گیری در انسان شناسی و باستان شناسی را صورت داد. از سوی دیگر باعث شد شاگردان این افراد و نظراتشان در جامعه باستان شناسی و انسان شناسی مورد توجه قرار بگیرد و در ادامه باستان شناسی نو، باستان شناسی انتقادی و ... شکل گرفت و در نهایت پیشرفت در جهان صورت میگیرد.
او ادامه داد: در ادامه افرادی چون عزت الله نگهبان نیز از موسسه شرق شناسی شیکاگو الهام میگیرند و این نظریات را وارد ایران میکنند. این باستان شناسها فقط این نظریهها را شرح میدادند اما نقد نمیکردند. نقد اگر فراگیر باشد دیده میشود و در نهایت حتی به نفع فردی است که مورد انتقاد قرار میگیرد.
دکتر آریا منش گفت: باستان شناسان و ایران شناسان گاهی کتاب و مقاله ای در ایران مینویسند و بسیاری این را به عنوان روایت غالب میپذیرند و در نهایت اجازه نقد داده نمی شود. این به خودباختگی علمی بر میگردد و عده ای باور نکردند که ما میتوانیم نظریات غربیها را نقد کنیم.
این استاد دانشگاه تاکید کرد: ما در علوم انسانی چیزی جز نقد نداریم و باید وارد خوانش انتقادی شویم و از این طریق به بهبود علوم انسانی کمک کنیم. انسان ایرانی از دید چشم انداز ایرانی میتواند به مسالههای پژوهشی مختلف نگاه کند. ما میتوانیم با خوانش انتقادی علوم انسانی را اعتلا بخشیده و باعث پیشرفت رشتههای خود شویم.
دکتر محمد تقی موحد ابطحی هم در پایان بیان کرد: عقلانیت نقاد رویکرد فلسفی بود که توسط پوپر بیان شد و در ایران هم توسط سروش و پایا بسط یافت. مزیت این رویکرد برای بررسی این است که به حقیقت پایبند است و به یک واقعیت مستقل از ذهن را به آن پایبند است که کار علم تلاش برای اوست. ما در سنت خودمان شاید دوست داشته باشیم این غایت را در علم حفظ کنیم. مزیت دیگر این است که مدل واحدی را برای علوم انسانی و علوم تجربی در نظر میگیرد. پوپر میگوید علم برساختههایی برای رسیدن به واقعیت است. یک تفکیک مفهومی در اینجا بین تفاوت علم و فناوری است. این هر دو داستان علم و فناوری و نقد آن میتواند به تقرب حقیقت کمک کند.
او ادامه داد: پوپر فرایند نظریه سازی را از طریق نقادی برای رسیدن به حقیقت شرح میدهد. در فناوری هم ما یک الگوی واحدی در پیشرفت علم و فناوری داریم. ما از طریق نقادی ابزارهای به سوی ابزارهای پیشرفته میرویم.
او افزود: پوپر برخلاف اثبات گراها دین را بی معنی نمی داند و میگوید اینها هم میتوانند در نقادی علمی وارد میدان شوند. اگر ما در جامعه ایرانی احساس میکنیم دچار مشکل هستیم یکی از طریق پیشرفت آن برای تقرب به حقیقت و پاسخ گویی به مسایل نقد فناوریهای نرم و ناظر به علم است.
به گفته ابطحی، باید شاخصهای متمایزی برای علم سنجی در حوزه علوم انسانی و فناوری به وجود بیاید چون اکنون این شاخصها در کشور ما متاثر از علوم فنی و پزشکی است و این باعث شده ما نتوانیم پیشرفتهای علوم انسانی را متوجه شویم.
او با بیان اینکه نقد یعنی مواجهه با یک مسئله از دریچه یک سنت تاکید کرد: ما میبینیم در گذشته بسیاری از متفکران ما نقدهای خوبی به فلسفه و منطق غرب داشتند. اما ما اصراری نداریم از طریق مواجهه تز و آنتی تز به سنتز برسیم. ما باید برای نقد الگوی عملی و به صورت نهادی استخراج کنیم برای این کار هم نیاز به فناوری داریم. تا زمانی که فناوریهایمان و نهاد علمی نقادی نشود خروجی علم همین است که مشاهده میکنیم.
پنل سوم
دکتر عبدالمجید مبلغی در پنل سوم این نشست درباره نارسایی تفکر انتقادی در ایران سخن گفت و افزود: تفکر انتقادی با نقد تفاوت دارد. تفکر انتقادی وقتی رخ میدهد که پرسش انضمامی، برندساز، تامل برانگیز، نزاع برانگیز و ... صورت بگیرد.
او با اشاره به اینکه معیارهای تفکر انتقادی چیست؟ بیان کرد: تفکر انتقادی دانشی است که با درون مایههای نظری ذیل پژوهش شکل میگیرد و بروز و ظهور اساسی علوم انسانی در این تفکر است.
به گفته این مدرس دانشگاه، این تفکر با فاصله عامدانه محقق از حوزهاش شکل میگیرد و رویکرد پدیدار شناسی دارد. این تفکر باید تامل برانگیز باشد و شک باید در همای تفکر انتقادی ظهور دارد. همچنین این تفکر فقط پرسشگرانه نیست اما تلاش میکند پاسخ انضمامی بدهد و صرفا نمی خواهد خودآرایانه خود را عرضه کند.
دکتر مبلغی با تاکید بر اینکه تفکر انتقادی روشمند است عنوان کرد: این پنج عنصر در نقد جدا از ظرفیتهای تاریخی و تمدنی دانشی نیست و باید از سنت مندی تفکر انتقادی حرف زد.
او تاکید کرد: باید به سنتهای دانشی برای تفکر انتقادی برگردیم. تفکر انتقادی در خلا شکل نمیگیرد و محصول سنتهاست. گفته میشود فلان سنت توانسته فلان تفکر نقادانه را تولید کند.
دکتر مبلغی درباره نسبت تفکر نقادانه با جامعه ما گفت: ما تفکر نقادانه جدی در ایران نداریم. اگر ما در ایران تفکر نقادانه نداریم به دلیل این است که سنت ریشهداری نداریم حالا باید ببینیم چرا این سنت را نداریم؟ باز در پاسخ باید به کارگزاری سنت برگردیم اینکه چرا بستر حامل این سنت نیست؟
او گفت: در ایران بر خلاف سنت اروپایی دانشگاه از رویکرد انتقادی بر نیامده و نظام آگاهی منتشر در جامعه که ریشه در سنت تدام یافته باشد نداریم.
او با بیان اینکه فقدان تعامل سازنده بین دانشگاه و جامعه باعث شده ما تفکر نقادانه نداشتیم یادآور شد: در نبود سنت انتقادی تنومند سیاستهای هویتی بر عرصه نقد حاکم شدند و ایدئولوژیک شدن نقد غلبه یافت. این که چه کسی میگوید مهمتر از این شد که چه چیزی میگوید.
او افزود: حال سؤال این است آیا ما تمام تهی از تفکر نقادانه هستیم ؟ نه ما سنت اندیشه ورزی دیرپایی داشتیم اما در عصر جدید نتوانست خود را در دوره مدرن بازسازی کند. در شکاف بین امر قدیم و امر جدید اندک تلاشهای عالمانه رخ داد.
او ادامه داد: من تلاش کردم این امکانهای تنک را هم واکاوی کنم. بازگشت به تجربههای محدود تعامل میان دانشگاه و حوزه منش نمایی میکند ظرفیت انتقادی را در جامعه ما. باید اندیشه منجر به تحول را رصد کنیم و از سوی دیگر باید رخدادنگارانه نگاه کنیم و ببینیم چطور این آگاهی از یک نقطه به نقطه دیگر میرود.
به گفته مبلغی، در تعامل حوزه و دانشگاه با دو حوزه مواجه میشویم؛ تجربه فردپایه پیش از انقلاب و تجربه نهاد پایه پس از انقلاب. تجربه پیش از انقلاب موفق بود اما تجربههای پس از انقلاب چندان موفق نبودند.
او درباره تجربه فردپایه پیش از انقلاب توضیح داد: در این تجربه سه دسته دلمشغولان تجدد، آکادمیسینهاحوزوی و رسالت گرایان حوزوی و دانشگاه دخیل بودند. در تجربه بعد از انقلاب ما به سویی رفتیم که نهادها به سوی این کار را رفتند. به هر حال تجربه پیش از انقلاب موفقتر بود و هنوز هم دعوا این است که از میان شریعتی، بازرگان و ... چه کسی درست میگفت. این سنت چهرهپرداز بود و سنتها با چهرهها شناخته میشود. اما نهادها تنها یک ساختار هژمونیک را شکل دادند که افراد اعتبارشان را از نهادها میگرفتند و نه سنتها.
مبلغی در پایان بیان کرد: رویکرد نهادگرا بیشتر به تولید ساختار انجامید تا کارگزار فعال در ساختار. نگاهی به این مراکز به خوبی این موضوع را نشان میدهد.
دکتر علی بهرامی در ادامه علوم انسانی زاییده مدرنیزاسیون سخن گفت و افزود: علوم انسانی با بسط مدرنیته در ایران متولد نشد و به تبع مدرنیزاسیون پسا مشروطه در ایران رشد کرد و امر وارداتی بود. به فراخور امر رو به زوال ما و وضع ما در دوره قاجار روایتی از علوم انسانی وارد ایران شد که این فضا را تحت سیطره خود قرار داده است.
او افزود: علوم انسانی زاییده مدرنیزاسیون نتوانسته برای کشور ما افق گشایی داشته باشد و بی ثمری آن تحت تاثیر تصلب ذیل تقدس علوم انسانی است. اگر علوم انسانی زاییده مدرنیزاسیون را حدود یک قرن و ربع بدانیم این گسترده دوم ربع قرن است و ۲۵ سال است با توجه به التفات حوزه علمیه قم تلاش شده ادبیات علوم انسانی اسلامی به مثابه گفتمان خلق شود.
دکتر بهرامی به وضع و نسبت نقد با علوم انسانی زاییده مدرنیزاسیون اشاره کرد و گفت: نقد ویژگیهایی زیادی دارد؛ تبدیل مونولوگ به دیالوگ، پرسش از ماهیت روایتها و تغییر و ساختن هویتها. نقد با این سه ویژگی قدرت زیادی در ساختن علوم انسانی خواهد داشت.
او با اشاره به اندیشه سیاسی مشروطه خواهی در ایران و نقد آن بیان کرد: آقای نجفی در کتابش با ایجاد دیالوگ به جای مونولوگ و سایر ویژگیها اندیشه تعالی را در کتابشان بیان کرده است. وقتی این سه ویژگی نقد ظاهر شود دو خصلت درمانی و پیش گیرانه در علوم انسانی زاییده مدرنیزاسیون و علوم انسانی اسلامی ظاهر میشود.
به گفته او، ما با رشد و توسعه نقد در علوم انسانی زاییده مدرنیزاسیون میتوانیم نقد را به مثابه درمان مطرح کرده و برای علوم انسانی اسلامی هم میتواند ویژگی پیشگیرانه داشته باشد.
این مدرس دانشگاه عنوان کرد: با نقد علوم انسانی زاییده مدرنیزاسیون میتوان به راهکارهای درمانی چون توجه به روایتهای متفاوت؛ عبور از متون دست دوم و پرهیز از خلاصه خوانی و فعالیت علمی بر اساس آن رسید.
او ادامه داد: با نقد علوم انسانی اسلامی نیز میتوان به راهکارهای پیشگیرانه این است باید با نقد از تقدس گرایی از علوم انسانی دوری کرد و علوم انسانی را یک متن مقدس ندید. راهکار دوم هم پرهیز از رویکرد یک جانبه گرایانه است. اگرچه ملاصدرا بزرگ است اما تفکر صدرایی گرایی به شبه ایدئولوژی میتواند خطرناک باشد.
نعمتالله مظفرپور دیگر سخنران این نشست بود. او گفت: انسان اگر در داخل ظرفی قرار نگیرد که رنجها را نفهمد نمیتواند آن را نقد کند. بسیاری از ظرفها و حوزههای زیستی انسان باعث میشود انسان رنجها را درک نکند.
او ادامه داد: مسئله بعدی آزادی است. اگر ما فقر آزادی داشته باشیم نقد و آسیبشناسی ناممکن خواهد بود و ناقد باید بتواند بدون هزینه نقد کند.
او افزود: همچنین باید ظرفی باشد که نقاد بتواند وارد مسایل عینی سیاسی و عملی شود. بسیاری از کتابها در ایران نوشته میشوند اما فلسفیدن است و تنها کلیاتی را به صورت تئوریک بیان میکنند و نمیتوانند عین عمل را مورد توجه قرار دهند. انسانها باید بتوانند عقایدشان را عینی کنند.
دکتر مظفرپور با بیان اینکه ایدئولوژیک کردن مفرط نیز به نقادی آسیب وارد میکند یادآور شد: گرچه من با ایدئولوژی موافق هستم اما اگر مفرط شود و امور پیچیده علمی را دو ضلعی کند راه نقد را میبرد و علم را به مسلخ ایدئولوژی میبرد. وقتی در نقد بسته شود جامعه زوال پیدا میکند.
او یادآور شد: اگر سیاست و حقوق در جامعه از بین برود نقادی هم از بین میرود. همچنین ما به نقد کردن عادت نکردیم و عادت کردیم مقلد باشیم.
این محقق بیان کرد: در هر جامعه ای وقتی مصداق بر مفهوم غلبه مییابد مکتب بازسازی میشود اینجا باید قانون بر فقیه غلبه یابد اگر معادله برعکس شود نقد قابل محقق نیست.
او افزود: همچنین اگر نقد وارد تولید و تجارت نشود به کار نمی آید. نقد برای این صورت میگیرد که سیاستمداران آن را بخرند در غیر این صورت کارامد نیست.
دکتر مظفرپور گفت: کارهای غرب با ما جنگ تمدنی است. ما باید مبانی را در تنش زدایی در نظر بگیریم. ما نیازمندیم گام دوم انقلاب اسلامی را انتقادی خوانده و مشخص کنیم دال مرکزی ما چیست؛ آیا دولت انقلابی است؟ اگر محور فرد مسلمان و تمدن اسلامی است حکومت باید بر اساس این تغییر یابد.
او در پایان عنوان کرد: ما نیازمند نظریهپردازی در سیاست خارجی و فلسفه در تاریخ علوم سیاسی هستیم در غیر این صورت نمی توانیم تولید دانش و علوم انسانی داشته باشیم.
دکتر سید حسن حسینی در پایان از نقد به مثابه مکتب فلسفی سخن گفت: مدتی است در کنار کارگاههای نقد کتاب کارگاههایی نقد نبوغ را هم برگزار کردم. من میخواستم نسبت نقد و نبوغ را در علوم انسانی بسنجم. ناقد باید نابغه باشد تا بتواند کار متدویک کند.
او ادامه داد: ما به تحلیل فلسفی از نقد نیاز داریم و این کمتر مورد توجه است ادبیات تحلیل فلسفی پیرامون نقد لاغر است و ناظر به علوم انسانی نیست. ما چون روشی نداریم برای ورود به حوزه دانش ابزار نیست. از سوی دیگر عده ای نقد را امر غیر اصیل میدانند.
او افزود: اگرچه ما در نقد ادبی و هنری ادبیات داریم اما شاخصه و روش شناسی با گستره علوم انسانی یکسان نیست و نمی شود از آن حوزه برای علوم انسانی استفاده کرد.
این مدرس دانشگاه با بیان اینکه باید زاویه نگاهمان را به علوم انسانی مشخص کنیم عنوان کرد: از زاویه مطالعات فلسفی پنج منظر میتوانیم به نقد نگاه کنیم؛ نقد به مثابه جریان اجتماعی، نقد به مثابه روش، نقد به مثابه رویکرد، نقد به مثابه فلسفیدن و نقد به مثابه مکتب فلسفی.
او در ادامه سخنانش درباره هر یک از این زوایا توضیحاتی را ارائه کرد و گفت: نقد در هر یک از این منظرها ویژگیها و خصایص خاصی دارد. به طور مثال امروز اگر ما نقد را به مثابه روش نگاه کنیم آن را کمی میبینیم در حالیکه میشود از نقد در راستای روشهای کیفی هم استفاده کرد و یک اثر علمی را بر این مبنا سنجید.
او با اشاره به نقد به مثابه فلسفیدن گفت: اینجا ما با عمل فلسفه ورزی و نقد ورزی فلسفی رو به رو هستیم. این هم یک نوع نگاه به نقد است. تنها تفاوت این رویکرد با رویکردهای قبلی فلسفه ورزی است.
او در پایان گفت: حالا آیا میشود از نقد به مثابه یک مکتب فلسفی سخن گفت؟ در پاسخ باید بگویم در این حالت باید ویژگیهای یک مکتب فلسفی مستقر را سنجید و ببینیم نقد میتواند این ویژگیها را داشته باشد یا خیر.