به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری(پمفات)، سومین نشست از سلسه نشستهای آسیبشناسی، بررسی مسائل و ارائه راهکارهای پیشنهادی در موضوع نخبگان و مسئله هویت با حضور اساتید و صاحبنظران این حوزه، روز دوشنبه اول خرداد ماه در محل تالار فارابی پژوهشگاه برگزار شد.
پنل نخست
در پنل نخست دکتر هادی خانیکی، دکتر خدیجه کشاورز، دکتر مهدی حسینزاده فرمی، دکتر سیدعبدالامیر نبوی و دکتر سید نوید کلهرودی سخنرانی کردند.
دکتر هادی خانیکی استاد علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی در ابتدای این نشست با بیان اینکه از یک ساحت چندوجهی به مسئله مهاجرت نخبگان و طبیعتاً هویت میپردازد اما بیشتر بر مؤلفه ارتباطات تأکید میکند گفت: من به دو رویکرد ارتباطی که میتواند به روشن شدن مسئله کمک کند اشاره میکنم که یکی نگاه مرحوم مجید تهرانیان است که در کتاب «دانشگاه، ارتباطات و توسعه ملی» که در همین پژوهشگاه چاپ شده به آن پرداخته است. در آن کتاب بحثی درباره ملاحظات فرهنگی و اجتماعی فرار مغزها وجود دارد و سبک و سیاق آن به علوم اجتماعی نزدیک است، چون با عدد و رقم و میزان مهاجران در هر کشوری به موضوع پرداخته و تأکید کرده است که باید مقداری فراتر از عوامل اقتصادی، به زمینههای فرهنگی و اجتماعی مهاجرت بپردازیم.
او ادامه داد: معمولا اولین جوابی که برای مهاجرت نخبگان داده میشود مقایسه وضعیت اقتصادی جامعه ایرانی و جامعه مهاجرپذیر است. وی در جنبههای فرهنگی و اجتماعی برای نخبه یا متخصص تعریف مشخصی دارد که مهاجران متخصص را از مهاجران غیرمتخصص همانند کارگران بیمهارت یا زنان خانهدار و کودکان و نوجوانان تفکیک میکند که به سبب فراهم نبودن زمینه کار، مجبور به مهاجرت میشوند.
او افزود: چند وقت پیش خبری منتشر شد که شخصی که متقاضی هیئت علمی در دانشگاه یزد بود نزدیک دو سال فرآیند بررسی مدارک وی طول کشید تا اینکه در دانشگاه هاروارد جذب شد. این مسائل باید در مهاجرت نخبگان مورد توجه قرار گیرد. از سوی دیگر کار تهرانیان که عنوان «مسافران فرهنگی» برای آن وضع میکند کار جالبی است، چون این افراد در منطقه مهاجرپذیر با فرهنگ آنجا مواجه میشوند. بنده در سفرهایی که در دوره مسئولیت داشتم مشاهده کردم که افرادی در هند با تنوع فرهنگی بسیار زندگی میکنند، اما تبدیل به مسافر فرهنگی نشدهاند و با آن فرهنگ مواجهه نداشتهاند.
به گفته دکتر خانیکی، نگاه دوم مربوط به مانوئل کاستلز است که هویت را در قالب سه گانه شامل هویت مشروعیتبخش، هویتِ مقاومت و هویت برنامهدار تعریف میکند؛ یعنی هویت را از یک مفهوم انتزاعی و متصلب به یک پدیده و فرایندی تبدیل میکند که در آن، رویارویی خود و دیگری شکل میگیرد و دو معنای ظاهراً متناقض هویت یعنی از یک سو همسانی و یکنواختی مطلق و از سوی دیگر تمایز برای نشان دادن تفاوتها را در کنار هم میبیند؛ چون هویت به معنای تمایزبخشی و نزدیک کردن و یکپارچگی است. وی در نهایت هویت را به معنای فرایندی برای خودشناسی کنشگران اجتماعی و معناسازی در نظر میگیرد.
این استاد ارتباطات گفت: به تعبیر کاستلز در جلد دوم کتاب خود با نام «عصر ارتباطات» هویت یک پدیده فراتاریخی نیست، بلکه تولید و بازتولید میشود. در نتیجه نسبت روشنی با روابط قدرتمحور دارد؛ یعنی در شرایطی میتواند جنبه انسجام بخش و همبستگیساز را تقویت و در جایی جنبه تمایزبخش و هویت مقاومت آن تقویت شود لذا بر اساس مشاهداتم و مطالعاتی که انجام دادهام معتقدم بخشی از رابطهای که بین نخبگان و قدرت در ایران شکل گرفته است عمدتاً مبتنی بر هویت مقاومت است.
او یادآور شد: به عبارت دیگر نوعی فاصله گرفتن و تمایزبخشی پررنگ شده، زیرا هویتهای مشروعیت بخش و کوچکتری شکل گرفته است؛ یعنی آن همپذیری که در ساخت هویت معاصر ما وجود دارد و مرکب از جنبههای ایرانی، اسلامی و غربی است و قاعدتاً باید همپذیرانه تعریف شوند به دلیل قطببندی این سه مقابل هم، هویت مشروعیتبخش تقویت نشده است. لذا محدودیت در هویت مشروعیتبخش باعث شده است که هویت مقاوت پررنگتر شود.
دکتر خانیکی با بیان اینکه مهاجرت نخبگان پدیدهای تازه نیست، بلکه پدیدهای تاریخی است و در آیین و فرهنگمان محکوم و مطرود نبوده است عنوان کرد: خداوند استضعاف را نمیپذیرد و برای کسانی که مورد عذاب قرار گرفتهاند بر مهاجرت تأکید کرده است. خداوند در قرآن کریم فرموده: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَهُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیرًا؛ آنان که فرشتگان، جانشان را در حالی که ظالم به خود بودهاند میگیرند، از آنها پرسند که در چه کار بودید؟ پاسخ دهند که ما در روی زمین مردمی ضعیف و ناتوان بودیم. فرشتگان گویند: آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن هجرت کنید؟ و مأوای ایشان جهنم است و آن بد جایگاه بازگشتی است»(نساء/۹۷). همچنین بخشی از ساختار قدرتمند تمدن اسلامی و ایرانی بر اساس مهاجرت نخبگان بوده است.
این استاد دانشگاه گفت: اگر به «ماللهند» ابوریحان بیرونی نگاه کنید به خوبی به این قضیه پی میبرید. دانشمندان ایرانی از جاهای دیگر، از چین تا یونان تأثیر پذیرفتند، اما امروز که از مهاجرت نخبگان ایرانی حرف میزنیم، به جنبههای آسیبشناسانه آن و اینکه بخشی از سرمایه فرهنگی ایران آسیب میبیند توجه میکنیم و باید به عنوان یک پدیده تازه و چندساحتی و چندعاملی به آن نگاه کنیم.
او تاکید کرد: منظور از چندعاملی این است که از نظام سیاسی تا اجتماعی و فرهنگی و حتی فرد مهاجر در معرض این سؤال قرار میگیرند که چه میزان در کارشان به امر اخلاقی و خلق فرصت دست زدهاند و چقدر در معرض آسیب قرار گرفتهاند. آمارها نشان میدهند که در سالهای اخیر روند مهاجرت نخبگان که در حوزه علمی جزو استادان، پزشکان، محققان و دانشجویان هستند شتاب گرفته است و نسبت ایران را در کشورهای مهاجرفرست بالا برده است. برای شناختن این پدیده جدید و بحث در مورد آن از منظر هویتی باید جنبههای تهدیدآمیز آن را به فرصت تبدیل کنیم. در نتیجه باید بررسی کنیم که آیا توانستهایم هویت مقاومت را مهار و به هویت برنامهدار معنا دهیم؟
دکتر خانیکی با بیان اینکه هویت برنامهدار یک هویت متنوع و چندگاه است و منجمد و متصلب نیست گفت: آیا به رسمیت شناختن تفاوت و تمایز را مد نظر داشتهایم؟ خیر. مسئله دیگر اینکه از یک پایگاه و جایگاه اخلاقی هم باید به مسئله مهاجرت نخبگان و نسبت آن با هویت بپردازیم، چون فرد، نظام سیاستگذار و نظام علمی در معرض انتخابهای سریع و ناخواسته قرار میگیرند و باید برای آنها روشن شود کاری که انجام میدهند درست است یا خیر؟ آیا باید کنار خانواده و وطن بایستند یا به دنبال فضای دیگری باشند؟ آنها میروند که برگردند یا برنگردند؟ پس فرد و نظام سیاستگذار باید به این سؤالات اخلاقی پاسخ دهند.
دکتر خدیجه کشاورز در بخش دیگری از این نشست درباره مفهوم امید در بین دختران دانشجو و مساله مهاجرت سخن گفت و افزود: جنسیت یکی از مهمترین وجوه هویت است و تغییراتی طی دهههای اخیر درباره مفهوم زن بودن و مرد بودن رخ داده که روی مفهوم هویت تاثیرگذاشته است. مفهوم جنسیت طی تاریخ ساخته میشود و میتواند بر هویت تاثیرگذار باشد.
او با اشاره به جنبش ام ال اف در دهه ۷۰ در فرانسه بیان کرد: این جنبش در آن دهه قدرت میگیرد و جنبشی است که میگوید من میخواهم بدون مردان روی مسایلم تمرکز کنم. این جنبش یکی از کارهایی که میکند این است که به شانزلیزه میرود و روی قبر زن سرباز گمنام گل میگذارد.
او در ادامه توضیحاتی را درباره پژوهش خود بیان کرد و گفت: سؤال من در این پژوهش این بود که دانشجویان دانشگاه تهران، الزهرا و امیرکبیر نسبت به مناسبات میان جنسیتی چگونه فکر میکنند و آیا دانشگاه روی این مناسبات میتواند تاثیر بگذارد؟ چون به هر حال دانشگاه محلی است که نخستین ملاقات های مشروع زن و مرد در آن رخ میدهد و امکان تعاملات طبیعی را بین زن و مرد فراهم میکند.
دکتر کشاورز گفت: منظور من هم از جنسیت روابط ساخت یافته فرهنگی بین زن و مرد است. از سوی دیگر باید بدانیم هویت مفهومی جمعی است و در جمع ساخته میشود.
این مدرس دانشگاه در ادامه الگوهای روابط قدرت میان جنسیتی و سلسله مراتب جنسیتی را شرح داد و گفت: زنانگی موکد، زن مطلوب مرد سالاری است و مرد همواره به لحاظ سلسله مراتبی در مرتبه اول قدرت قرار دارد با این وجود همواره زنانی هستند که از نسخه زنانگی که جامعه برایشان میپیچد سرباز میزنند. اگر این الگوهای روابط و سلسلسه مراتب را در نظر بگیریم به فهم مفهوم جنسیت بهتر میتوانیم پی ببریم. بوردیو هم بیان میکند که چگونه سلطه مردان هست و زنان نیز آن را میپذیرند و مدان این الگو باز تولید میشود.
دکتر کشاورز گفت: من در پژوهشم با ۳۲ دانشجو حرف زدم و به این نتیجه رسیدم که اغلب این دانشجویان تبعیض جنسیتی را کم اهمیت میدانستند. برخی آن را توجیه میکردند و این را طبیعی میدانستند مثلا یکی از دختران میگفت من حق طلاق را برای خودم نمیدانم چون ممکن است تحت تاثیر احساسات طلاق بگیرم ولی مردان این طور نیستند.
او با اشاره به همدستی با قوانین مرد سالاری افزود: برخی زنان در برخی از حوزه ها برابری خواه هستند و در برخی از حوزه ها این هژمونی را میپذیرند. به طور مثال من زنی را میدیدم که انتظار داشت همسرش همه هزینه های زندگی را تامین کند.
او به نارضایتی از نابرابریهای جنسیتی توسط مردان و زنان در این پژوهش اشاره کرد و گفت: نتایج تحقیق من نشان داد برخی از مردان حتی از این امتیازهای مردانه احساس نارضایتی میکردند لذا این نارضایتی محدود به زنها نبود.
کشاورز گفت: برخی از زنان کنشگر زندگی خود هستند و دوست دارند از این نظم جامعه سرکوب گر جدا شوند اما همچنان میخواهند زندگی را هم حفظ کنند به همین دلیل ما مسایلی مانند شروط ضمن عقد را میبینیم.
او گفت: در پژوهش من اقلیتی در مشارکت کنندگان برای تغییر مشارکت میکردند و در دانشکدهها در انجمن فعالیت میکردند یا نشریه داشتند و حرکتهای کنشگری را انجام میدادند. به هر حال ما در میان مشارکت کنندگان با تنوعی از افراد رو به رو بودیم که برخی رویکردهای حقوق بشری داشتند اما برخی هم دنبال یک خوانش برابر مبتنی بر شرع بودند.
این مدرس دانشگاه گفت: بخش مهمی از این کنشگران از تغییر قوانین نا امید بودند و آنها انسدادی را تصور میکردند که نمیتوانستند از آن خارج شوند. آنها خود را در شبکه توزیع امید نمیدیدند و به همین دلیل میخواستند مهاجرت کنند.
دکتر کشاورز بیان کرد: امروز رابطه بین دو جنس به سوی برابری میل کرده و ما امروز از نظر ذهنیتی با کاهش انسداد جنسیتی رو به رو هستیم. در پژوهش های دیگری همچون پژوهش دکتر سراج زاده هم این تایید شده است. در پژوهش من هم برخی از زنان مذهبی با اینکه در زندگی شخصی خود برابری خواه بودند اما جرات این را نداشتند که قوانین ضد زن را زیر سوال ببرند.
او با بیان اینکه ما با غیاب کنشگری جمعی و ظهور کنشگری فردی رو به رو هستیم عنوان کرد: امروز ما با نگاه جهان وطن در دانشجویان رو به رو هستیم. آنها ارزش های جهانی را پذیرفتند و این از آنها یک شهروند جهانی ساخته بدون اینکه به گذشته خود بی اعتنا باشند. از سوی دیگر این به معنای مذهبی نبودن آنها هم نیست بنابراین ما میتوانیم ردپای این نگاه جهان وطنی را بعد از مشروطه ببینیم و این را میشود در کار دکتر میرسپاسی دید.
او با تاکید بر اینکه دانشگاه فرصت بازاندیشی به دانشجویان را در مفهوم جنسیت میدهد یادآور شد: البته همه دانشگاه ها شامل این نیستند اما دانشگاه هایی که من درباره آنها مطالعه کردم فضای هنجاری برای بازاندیشی داشتند. از سوی دیگر دانشجویان رشته های علوم انسانی نسبت به رشته های فنی و مهندسی کتب و رشته خود را در این تغییر نگاه تاثیرگذار میدانستند.
دکتر کشاورز در پایان گفت: میتوان اعتراضات اخیر را اینگونه فهمید که این بچه ها انسدادی را تصور میکردند که راه خروجی برای آن نمیدیدند و همراهی مردان با زنان نیز در این اعتراضات این تصور انسدادی را تایید میکرد.
دکتر مهدی حسین زاده فرمی دیگر سخنران این نشست بود. او طی سخنانی گفت: من روی سبک زندگی دانشجویان و اساتید پژوهش داشتم و در این راه از ادبیات مفهومی سبک زندگی و پژوهش برخی از اساتید در این باره استفاده کردم.
او با طرح این سؤال که اکنون نسبت هویت با نخبگان چیست؟ عنوان کرد: من در سخنرانی خود روی نسبت دانشجویان با هویت ایرانی و اسلامی حرف میزنم. الگوی خرید، الگوی اوقات فراغت(جمعی، رسانهای، مخاطره آمیز)، الگوی تعاملات اجتماعی، الگوی کسب درآمد و ... دانشجویان در این پژوهش بررسی شده و بعد در مقایسه با سبک زندگی اسلام ایرانی قرار گرفته است.
او افزود: الگوی کسب درآمد در فرهنگ سبک زندگی بسیار مهم است اینکه انسان برای پول درآوردن حاضر است وارد چه مسیرهایی بشود یا نشود؟ متاسفانه این شاخص طی سال های اخیر رنگ باخته است.
حسین زاده فرمی گفت: در پژوهش من نشان داده شد سبک زندگی دانشگاهی در ایران با سبک زندگی غربی متفاوت است گاهی در الگوی پوشش و ... ممکن است یکی باشد اما در الگوی خرید، مصرف و ... متفاوت است. به هر حال سبک زندگی دانشجویی فعلی ما را از سبک زندگی اسلامی ایرانی دور کرده است. اساسا برای نسل امروزی بسیاری از ارزش ها و هنجارهای دینی معنایی ندارد.
او تاکید کرد: اندیشه های مصرف گرایی مبتنی بر لیبرالیسم سبک زندگی ما را شبیه به سبک زندگی غربی کرده است. در الگوی تعاملات نیز در سبک زندگی ادبیات وارداتی ارتباط با محیط زیست و حویانات انقدر دیده نشده که در متون مذهبی ما وجود دارد.
این مدرس دانشگاه در پایان عنوان کرد: جوانان ده سال پیش با جوانان امروزی فرق کردند و باید فهم درست تری نسبت به آنها پیدا کنیم. این نسل اساسا سبک زندگی متفاوتی را میخواهند و باید به مطالبات آنها پاسخ داد.
دکتر سیدعبدالامیر نبوی، در ادامه این نشست با بیان اینکه میخواهد به چهار سنخ اجتماعی و ارتباط آنها با مقوله هویت بپردازد گفت: یکی از این سنخها معلم - محقق است. چنین اشخاصی اهل تغییرات تدریجی به شکل اصلاحی هستند. یکی از سنخهای اجتماعی، کارمند است که تعداد آنها زیاد بوده و الان هم زیاد است. اغلب محافظهکار و در سکوت هستند و به لحاظ رتبه دانشگاهی یکسان نیستند اما روحیه کارمندی بر آنها غلبه دارد. تعداد مقالات و کتاب برای آنها مهم است و لزوما اثرگذاری علمی برای آنها اهمیتی ندارد چراکه دنبال ارتقا در رده بندی اداری هستند. دغدغه حفظ مقام و موقعیت دارند و شاید برای آنها مهم نباشد سیاستهای علمی کجا میرود. البته اینگونه نیستند که منتقد نباشند اما عمدتا نقدهایی که دارند به قواعد جاری در ادارات و دانشگاهها است. در طول تاریخ آموزش عالی ایران این روحیه کارمندی وجود داشته و دارد.
او افزود: سنخ اجتماعی دیگر که در سالهای اخیر خیلی رشد داشته کاسب به معنای فرهنگی آن است که هر کسی و هر چیزی را ابزار و پلکانی برای رشد خودشان میبینند که این رشد میتواند به لحاظ مالی یا پرستیژ یا منفعت خاصی باشد. اینها هم اهل تعامل هستند اما تعامل برای یک معلم - محقق، پیدا کردن راهی برای گفتوگوی بیشتر است ولی تعامل برای اینها حالت بده بستان دارد. لذا اینها را فقط با امتیاز یا فشار میتوان ساکت کرد. اینها هم به شدت اهل کمیت هستند از جمله اینکه مقالات یا کتابهای آنها بیشتر شود و اثرگذاری برای آنها مهم نیست.
او ادامه داد: سنخ اجتماعی دیگر چریک است که تعداد آنها کم بوده و هنوز هم کم هستند. اینها اهل تغییرات یکباره هستند و دانشگاه را سنگری برای تغییرات انقلابی میبینند. ممکن است نتوانند چیزی بسازند اما وجه تخریبی آنها زیاد است و به قول مارکس به تغییر بیش از تفسیر علاقه دارند. به لحاظ معیشتی هم اغلب دچار مشکل هستند و برایشان هم مهم نیست چون خودشان را وقف آرمان انقلابی کردهاند. برای اینها اثرگذاری مهمتر از تالیف است. خودشان را در نقد پیشتاز میبینند و اینکه باید پاسخگوی تاریخ باشد و در آرزوی تحق مدینه فاضله هستند. لزوما هم چپ و ایدئولوژیک نیستند.
به گفته دکتر نبوی، نتیجه کار کارمند، عدم تغییر یا تغییر کنترل شده در چهارچوب قوانین و رویههای موجود است. کاسب به شدت سازشکار است که نتیجه کار آن هم یا عدم تغییر یا تغییرات جزئی در قالب صنف است و چریک هم اهل تغییر است و سرعت برای وی مهم است. البته به مرور زمان ممکن است تغییراتی در این قشرها رخ دهد و مثلا کاسب تبدیل به چریک شود یا برعکس. اگر بخواهم این مباحث را با دیدگاههای مانوئل کاستلز در کتاب «عصر اطلاعات» تطبیق دهم باید بگویم که چریک، هویتش مقاومت است. نتیجه کار کاسب، مشروعیت بخشی است و نمیخواهد چیزی را تغییر بنیادین دهد. معلم - محقق هویت برنامهدار است و نتیجه کار کارمند نیز مشروعیت بخشی است که البته میتواند هویت برنامهدار هم داشته باشد.
این مدرس دانشگاه با طرح این سوال که سیاستگذار ما در مورد نخبگان علوم انسانی چگونه برنامهریزی کند که نسبت بین این چهار طیف تنظیم شود؟ بیان کرد: نخبه دانشگاهی صرفا کسی نیست که حکم استخدامی از وزارت علوم دارد. از نظر من کسانی همانند عبدالحسین نیکگهر و عزتالله فولادوند شخصیتهای آکادمیک این مملکت هستند که ممکن است در دانشگاه حضور داشته باشند یا نداشته باشند اما بازتاب کار آنها در دانشگاه وجود دارد. کما اینکه هر ترجمه جدید فولادوند که بیرون میآید به بحثی جدید در علوم انسانی و نظام آموزشی دامن میزند بنابراین برای من فولادوند، کسی جدای از حوزه آموزش عالی در ایران نیست. وی یک نخبه فکری و فرهنگی است که بازتاب کارها و تالیفات وی به سرعت در حوزه فکری و فرهنگی و دانشگاهی ایران مطرح میشود هرچند ممکن است موافقت یا مخالفتی با آن بشود.
او با بیان اینکه هیچ حکومت و نظم سیاسی، نه با کاسب و نه با کارمند مشکلی ندارد چون با امتیاز یا فشار یا قواعد جاری، مشکلات این بخش قابل حل شدن است تاکید کرد: چریک را هم هیچ نظم سیاسی برنمیتابد اما بیشترین بحث که با هویتسازی نسبت پیدا میکند در زمینه معلم - محقق است که ممکن است به ظاهر زیر بار حرف زور برود اما نتیجه کار وی در درازمدت مشخص میشود و اینجا دیگر زور جواب نمیدهد بلکه در این زمینه نیازمند گفتوگو برای اقناع، همفکری و پیدا کردن راههای بهتر هستیم چون در مورد معلم - محقق این راهکار جواب میدهد و البته نتیجه بخشتر و ارزندهتر است و بنیانهای فکری محکمتر دارد. البته در دوران گذار بیشترین گروهی که آسیب میبینند معلم - محققان هستند و به حاشیه رانده میشوند و حرفهای آنها شنیده نمیشود. دائما میگوییم ابتدای انقلاب اسلامی، حرف لیبرالها شنیده نمیشد اما واقعیت این است که حرف چپها و اسلامگرایان و ملیگرایان معتدل هم شنیده نمیشد.
دکتر نبوی یادآور شد: البته بنده تأکید دارم که این تقسیم بندی را بر اساس تجربه زیسته خودم در آموزش عالی و نه در مقام دانای کل بیان کردم چون کسی که چند سال در آموزش عالی باشد میتواند چنین دستهبندی انجام دهد اما نکته مهم این است که در بحث چریک و معلم و محقق تأکید دارم که در اینجا با ایدئولوژی کاری نداریم بلکه بحث در مورد کسی است که دنبال تغییرات رادیکال است که ممکن است در مورد افکار دارای اندیشههای ناسیونالیستی هم صدق کند. بنده به نوع کنش، رفتار و اثرگذاری برای تغییرات کار دارم لذا ممکن است فردی چپ باشد یا ایدئولوژی اسلامگرایانه یا هر ایدئولوژی دیگری داشته باشد.
دکتر نبوی در پایان بیان کرد: از نظر موسکا و پارتو، نخبگان به دو دسته فکری و سیاسی یا فرهنگی تقسیم میشوند. هم موسکا هم پارتو توصیه به تعادل و تعامل میان اینها دارند چون معتقدند اگر تعادل بین اینها به هم بخورد راه برای شورشهای اجتماعی بنیادین فراهم میشود. منظور از تعامل هم فکری بین نخبگان سیاسی و فکری است که نخبگان دانشگاهی را هم شامل میشود و طبیعتا در این شرایط جامعه وضعیت بهتری پیدا میکند.
او گفت: به نظر میرسد در شرایط کنونی جامعه ما، راههای تعامل بین حوزه سیاست و فکر و فرهنگ، اگر نگوئیم بسته شده اما واقعیت این است که حداقل محدود شده است و به همین دلیل است که برخی نخبگان اقدام به مهاجرت میکنند.
دکتر سید نوید کلهرودی آخرین سخنران این نشست بود. او با اشاره به تعریف مفهوم نخبگان گفت: منظور من از نخبگان متفکران سیاسی است که ممکن است آکادمیسین نباشند اما تاثیر بیشتری از دانشگاهیان روی جامعه دارند. ما در کشوری زندگی میکنیم که بیش از سه هزار سال تمدن دارند و باید توضیح بدهیم با چه منطقی همچنان واحدی به نام ایران داریم؟ در اینجا با این شرایط میخواهم مفهوم هویت ملی را شرح دهم.
او با اشاره به مواجهه متفکران با غرب در دوره قاجار گفت: اولین جریان مواجهه با غرب گفته میشود منفعلانه بوده و فقط با سفرنامه نویسی ایرانیان رخ داده در حالیکه این طور نیست و حتی گفته میشود عصر حیرت است اما این گزاره غلط است و از چند کتاب تاریخی مانند کتاب آدمیت میآید و تفسیرشان را بر آن غالب کردند و اصولا کسی برای زیر سوال بردن این خوانش نرفته است.
او افزود: نغمه سهرابی سال گذشته کتابی با نوشت که مفهوم از تاریخ نویسی را در این دوره عوض میکند. معنای هویت و مفهوم ملیت در دوره قاجار عوض میشود و از معنای عرفانی به معنای زمینی تبدیل میشود.
دکتر کلهرودی گفت: در دوره پهلوی اول اهمیت تاریخ نگاری مهم میشود. شاهان ما از قصه برای توضیح مفهوم ملی استفاده میکردند و ما همواره در مقابل جدال روایت هستیم. نمونه بارز روشنفکران این دوره علی اکبر سیاسی است. در دوره پهلوی دوم رویکرد فرهنگی به مفهوم ملی داریم و روشنفکران مرزی مانند محمد معین، فروزانفر، سعید نفیسی، و ... ظهور میکنند آنها تعبیرشان از مفهوم هویت ملی ایران شناسی است و تاریخ برایشان ابزاری برای بیان مفهوم هویت ملی است. به همین دلیل است که در این دوران تصحیح زیاد داریم.
به گفته او، تقسیم بندی تاریخ به اعراب و اسلام یکی دیگر از ویژگی های تاریخی این دوره است و روایت هایی بیان میشود گویی همه چیز تقصیر اعراب است اما در دهه ۳۰ و ۴۰ ما شاهد کودتای ۲۸ مرداد هستیم در این دوره بر اساس حرف آرنت مهاجرت به درون روشنفکران رخ میدهد و در این دوره روشنفکران غیر رسمی ظهور مییابند. مانند جلال آل احمد که به دانشگاه فحش میدهد. در این دوران همچنین اسلام سیاسی شکل میگیرد و همه مفاهیم در نسبت با هویت ملی برساخته از دل اسلام گرایی و اسلام سیاسی است مانند مفهوم طاغوت، استکبار ستیزی و ... که از این گفتمان در میآید.
او افزود: پس از جنگ هم هر چه پیش میرود چهره هایی که وجه ملی داشتند از جبهه اخراج میشوند و در این دوره شاهد گذر از ملت به امت هستیم. با این وجود ایده ایران انقدر جذاب است که هیچ گروهی از آن فرار نمیکند و از آن استفاده میکند بنابراین تمام جریان های سیاسی سعی میکنند از این ایده استفاده ابزاری کنند.
او با اشاره به جریانات متاخر و مواجهه آنها با ایران گفت: یک جریان متعلق به ملکیان، دیگری جریان چپ گرایی، سومی به جریان فقه گرایان مانند فیرحی و در نهایت ایران شهری ها از جمله چهار جریان متاخر هستند.
دکتر کلهرودی گفت: سیاست عرصه مسایل جمعی است و ازامور انضمامی مانند مرز حرف میزند و این جریانات از مسایل انضمامی حرف میزنند. نخبگان ما منطق اشتباهی در تحلیل مفهوم ایران بر اساس رویکرد غربی دارند. به طور مثال جریان فقه اندیشان میگویند در ایران شریعت همواره اولویت داشته است در حالیکه لاکمن میگوید دین فقط یک پوسته در جامعه نیست بلکه با فرهنگ آمیخته شده و فیرحی به این موضوع بی توجه است.
او با اشاره به تطور نخبگان خارج نشین بیان کرد: اینها گروه جدیدی هستند که با آن رو به رو هستیم. در ماه های اخیر گروهی شکل گرفتند که دغدغه های محیط زیستی، فمینیستی و ... را با دغدغه مبارزات سیاسی گره زدند و این برای ما هشدار دهنده است.
دکتر کلهرودی در پایان گفت: امروز درک نسل هشتادی ها از هویت ملی عوض شده است. نسل جدید میگوید اگر کردستان را به عراق بدهیم بهتر زندگی میکنند خب کردستان را به آنها بدهیم. پس باید متوجه باشیم که بسیاری از مفاهیم برای نسل جدید متفاوت شده و باید متوجه این تغییرات باشیم.
پنل دوم
در پنل دوم دکتر مقصود فراستخواه، دکتر محمدرضا کلاهی، دکتر مجتبی مقصودی، دکتر رضا ماحوزی، دکتر جبار رحمانی و دکتر حسین میرزایی سخنرانی کردند.
دکتر مقصود فراستخواه، عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی در ابتدای این نشست طی سخنانی با بیان اینکه برای توضیح هویت به نظریه یا مرجع نیاز داریم گفت: در این راستا در منابع و متون علمی معمولاً نظریات مرجع را مرور و براساس آنها در زمینه هویت اقدام به نظریهپردازی یا بیان دیدگاههای خودمان میکنیم، برای مثال یک خوشه از نظریات مربوط به منشأگرایی است و وقتی در توضیح هویت، به منشأگرایی توجه میکنیم، در واقع میخواهیم هویت را با ذات، منشأ و بنیانهای سابق تعریف کنیم و بنیانها مهم است. بنده قصد توضیح این نظریات را ندارم، اما هویت با منشأ ارتباط دارد و آن را اینگونه توجیه میکنیم و کسانی هویت را با اندیشه دینی، ایران باستان، زبان، یا سرزمین تعریف میکنند. لذا کسانیکه چنین دیدگاهی در تعریف هویت دارند با رویکرد منشأگرایی اقدام به بیان دیدگاه خودشان میکنند. خوشه متمایز دیگری از نظریات معتقد است که هویت ساخت اجتماعی دارد. این ساخت اجتماعی هم آرام و طبیعی پیش نمیرود، بلکه خصیصه گفتمانی دارد و نخبگانی وارد ساختن هویت میشوند که کردارهای گفتمانی دارند. بنده در تعریف هویت قائل به نظریات اول نیستم، بلکه بیشتر به ساخت اجتماعی توجه میکنم.
او ادامه داد: هویت از طریق ایدئولوژیهایِ بازنمایی برساخته میشود که بازتابی از منافع گروههای اجتماعی است. لذا تاریخ هویتها زنجیرهای به هم پیوسته، آرام و یک کُلِ منسجم و پابرجا نیست، بلکه خصیصههای اپیزودیک دارد یعنی از جنبشها و ضدجنبشها ساخته شده است؛ مثلاً هویت ایران باستان باعث شد که ایران به میزان زیادی برای مردم موضوعیت پیدا کند. همچنین هویت قومی، اسلامی، هویت تجدد، هویت جهانی شده، هویت نسلی، هویت جنسی و... همگی بازتابی از ایدئولوژیهای بازنمایی هستند.
دکتر فراستخواه افزود: گاهی ایران را همانند ناوی غولپیکر میبینم که با سرنشینان زیادی به شکلی کند در حال حرکت است و گاه قایقها یا کشتیهای تندرو از آن جلو میزنند. محتویات ما بسیار دامن گستر و شلوغ است. وقتی قرار باشد این محتویات شلوغ تبدیل به ایدئولوژی بازنمایی شوند، ممکن است چندین نسل طول بکشد. در این محتویات ما خطوط نامتقارن زیادی از نظر دیدگاهها، باورها و منافع وجود دارد. بدین ترتیب نخبگان اهمیت زیادی پیدا میکنند و باید در این کشاکش، راهکاری را برای کاهش تضادهایی که در جامعه در زمینه اندیشهها، دیدگاهها و باورها وجود دارد ارائه دهند. برای توضیح هویت، یک چارچوب مفهومی دارم که شامل سه ضلع نیستی، کیستی و هستی است. مشکل از نیستی شروع میشود. مسئلهای به نام نیستیدن داریم و تا وقتی با نیستیدن درگیر نیستیم، هویت چندان موضوعیت ندارد. وقتی درد تهی بودن ما را فرامیگیرد، تازه به دنبال هویت هستیم، چراکه تهیبودگی خصوصا وقتی با یک دیگریِ مهم همانند استیلای خلافت عرب بر ایران یا حمله مغول یا تمدن مدرن مواجه میشویم باعث میشود که بیشتر احساس تهی بودن کنیم.
عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی با بیان اینکه در برابر این نیستی دو نوع مواجهه وجود دار توضیح داد: یک رویارویی در برابر نیستیدن این است که بگویم من کسی هستم و دارای تمایزها و اشتراکهایی با دیگران هستم. این همان کیستی است که خصیصه گفتمانی هم دارد. ایدئولوژیِ بازنمایی در این کیستی شکل میگیرد. دویست سال است که درد مدرنیته و هویت ایرانی داریم و همه اینها پاسخ به همان نیستیدن است.
به گفته این استاد دانشگاه، هویت قومی و اسلامی و طبقاتی همینگونه است. ضلع دیگر هویت، هستی است که بیشتر درد زندگی و بودن دارد. در اینجا فرد محکوم به زندگی است و میخواهد شجاعت بودن داشته باشد. برای حوزه هستی، بخش انضمامی بودن اهمیت دارد و هویت زندگی همان هستی در مقابل نیستی است.
عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی با بیان اینکه هویت زندگی در کشورهای مختلف معانی متفاوتی دارد عنوان کرد: به عنوان مثال برای نروژیها، هویت زندگی همان صندوق یک هزار میلیارد دلاری آنهاست که بالای آن نوشته شده است که این مبلغ در صندوق شما و متعلق به فرزندان شماست، اما هویت در کشوری همانند کره شمالی هنوز در حوزه کیستی است. وقتی هم هویتهای کیستی با هویتهای هستی آشنا میشوند اتفاقی همانند نوشتن شاهنامه فردوسی رخ میدهد. هویتهای کیستی نوعاً اقتضایی و موقعیتی هستند، اما هویت هستی هم با ستاندهها ارتباط دارد و اجتماعگراست؛ یعنی با فرهنگ پویا در جامعه، رونق، شکوفایی، غنا، شهر ارزان، زیستبوم تمیز، زندگی سالم و امثالهم ارتباط دارد.
او ادامه داد: امروزه همه چیز نسبت به سابق عوض شده یا در حال عوض شدن است، اما لزوماً تغییر و تحولاتی که در جامعه اتفاق میافتد به شکل خطی نیست؛ مثلا دولت ملی کنونی با دولت ملی سابق فرق دارد و دیگر دولت ملت به معنای قبلی عوض شده است، اما به این معنا نیست که عناصر قدیمی وجود نداشته باشند، بلکه به شکل سیالی در جامعه وجود دارند. لذا امر سیال، مخصوصا در مسئله هویت، بیشتر شده و در نتیجه عملگراتر شده است. این هویت سیال اپیزودیک است و حالت رفت و برگشت دارد، اما در حین این رفت و برگشتها، دگرگونیهایی در صفات و خصایص به وجود میآید. برای مثال سبک زندگی غیر از معیشت است، چراکه مسائلی همانند آزادی، تکثر و جهانی شدن در آن اهمیت فراوانی دارد. در این حالت هویتهای محلی نیز شکل میگیرد.
دکتر فراستخواه گفت: در این شرایط بازنمایی ایدئولوژیک پیچیدهتر میشود و امری نوظهور به وجود میآید که دیگر توضیح چنین اموری با نسخههای شناخته شده هویت سخت است. عملکرد کنشگران مرزی نیز براساس این هویتهای تازه قابل توضیح است. در این شرایط دولت محل سؤال است، چراکه دولت ملی زیر سؤال رفته و با دولت ملی در زمان مشیرالدوله یا مشروطه متفاوت است و آن موقع جهانی شدن و تغییرات در دولت ملتها و سرزمینها به معنای امروزی آن وجود نداشت.
او در پایان تاکید کرد: بنابراین به سادگی نمیتوان نتیجه گرفت که اگر به دولت بگوییم فلان کار را در زمینه هویت انجام دهید، مسائل هویتی ما نیز به راحتی برطرف خواهد شد، چراکه ممکن است راه حلها تبدیل به تنش یا مسائل جدیدی در جامعه شوند. بنابراین نیازمند جریان حل مسئله به شکل مداوم و گفتوگوهایی در مقیاس بزرگ هستیم.
دکتر محمدرضا کلاهی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی دیگر سخنران این نشست بود. او گفت: اگر بررسی شود که موضوع نخبگان و هویت در بستر چه مشکلی طرح میشود و قرار است به چه سوالی پاسخ دهد در آن صورت گفتوگوهای ما همگراتر و معطوف به امری مشخص میشود. یکی از سوالات این است که نخبگان نسبت خود با دولت را چگونه تعریف میکنند؟ سوال دیگر اینکه نسبت نخبگان با هویت ایرانی و اسلامی چیست؟ درباره اینکه چرا هویت و نخبگی تبدیل به مسئله میشوند و چرا اینها با هم ارتباط برقرار میکنند باید گفت که ابتدا باید معنایی از هویت را در نظر داشته باشیم.
او افزود: گاهی همراه با هویت، ترکیبهایی به کار میرود که ارتباطی با آن ندارد و از جمله آنها هویت کارآمد، هویت جهانی یا هویت مدرن است که معنایی خاص ندارند یا حداقل مبهم هستند بنابراین ابتدا باید مشخص کنیم وقتی از هویت صحبت میکنیم دقیقا هدف ما صحبت درباره چه چیزی است.
به گفته دکتر کلاهی، معنایی که در ادبیات سیاسی این روزهای ما مطرح است و مخصوصا وقتی بحث اسلامیت و ایرانیت مطرح میشود، هویت به معنای تفکیک خود از دیگری یعنی تعلق به یک جمع است که دارای آرمان، ایدئولوژی و عناصر فرهنگی است و هرچقدر که من بیشتر احساس تعلق به آن جمع داشته باشم هویت جمعی قویتری از آن حیث دارم لذا میتوان از هویت قبیلهای، خانوادگی و هویت سازمان صحبت کرد؛ گرچه هویت سازمانی هم مقداری متناقض است چراکه سازمان بر اساس بوروکراسی مدرن اداره میشود و در آن کارآمدی اهمیت بیشتری دارد و اگر در یک سازمان، کارمندان را مورد توجه قرار ندهیم ممکن است به سازمانی دیگر بروند و قرارداد ببندند و هویت سازمانی چندان برای آنها مهم نباشد اما در مجموع، هویت چیزی است که مرز بین خود و دیگری و یک سلسله مراتب ایجاد میکند.
این مدرس دانشگاه بیان کرد: در دوران مدرن، هویتها به این معنایی که بیان شد مخرب و ویرانگر بودهاند از جمله هویتهای ملی مخربتر از دیگر هویتها بودهاند تا جایی که به جنگهای جهانی منجر شدهاند لذا به دلیل همین فجایع، کنار گذاشته شده یا تعدیل شدند در نتیجه مرزها بسیار کمرنگتر شدند چون هرچقدر مرز پررنگتر باشد مخالفت با بیرون مرز و تعلق به درون مرز پررنگتر میشود و برعکس. زمانی برای یک کنفرانس به بوردو در فرانسه رفتم و بعد از کنفرانس در حال حرکت با قطار به سمت مادرید در اسپانیا برای سیاحت بودم. در کوپه قطار، علاوه بر من، سه نفر عضو یک خانواده حضور داشتند که قیافههای آنها متفاوت بود و بعد از صحبت متوجه شدم خانم مکزیکی و آقا ایتالیایی است و خودشان هم در اسپانیا زندگی میکنند. لذا اینکه هویت این خانواده و مخصوصا فرزند آنها کجایی است برای من جای سؤال بود؟ بنابراین مسئله هویت، بسیار سیال شده است اما به هر حال زمانی ویرانگر بوده است ولی باز سوال است که چرا امروزه تقاضا برای تقویت هویت بسیار بیشتر شده است.
عضو هیئت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی با اشاره به تعریف نخبگی عنوان کرد: اگر بپذیریم هویتها، مرز و سلسله مراتب ایجاد میکنند آن وقت نخبگی اهمیت پیدا میکند چراکه سلسله مراتب اهمیت پیدا میکند و نخبگان نیز افرادی هستند که میتوانند خدمت بیشتری به آن اجتماع هویتی داشته باشند. از سوی دیگر هویت، ابزار نظامهای سیاسی برای بسیج تودهها هم محسوب شده است اما اکنون چنین ترفندی دیگر همانند گذشته کار نمیکند لذا اینکه یک نخبه از کشور میرود به دلیل تعلق ضعیف وی به جامعه ایرانی و اسلامی نیست بلکه به این دلیل است که تصور میکند در جایی دیگر بهتر شکوفا میشود هرچند که ممکن است تصور وی اشتباه باشد.
او با بیان اینکه هویتهای امروزی، هویتهای تفننی هستند یعنی تبدیل به عناصری موزهای شدهاند لذا دیگر تأکید بر هویت دیگر برانگیزاننده نیست بلکه افراد دنبال شکوفایی استعدادهای خود هستند بیان کرد: این سیستم نخبهپرور ممکن است مانع از شکوفایی استعدادهای افراد شود هرچند که در بسیاری از موارد علت عدم شکوفایی استعدادها به مسائل هویتی مرتبط میشود. حال سوال این است که پس این هویت ایرانی و اسلامی که امروزه به میزان بسیار زیادی مطرح میشود از کجا متولد شده است؟
او افزود: ماجرا از دهه چهل شروع میشود که یک جریان اسلامگرا با ظهور امام خمینی(ره) متولد شد و منتقد وضع موجود بود. آن جریان، توان خود را صرف مبارزه با ایدئولوژی ایرانگرایی باستانی کرد و بر اسلام تأکید داشت.
دکتر کلاهی گفت: در اینجا یک هویت اسلامی در برابر هویت ملی شکل گرفت که مرجع آن جایی به نام جهان اسلام شد. وقتی هم جمهوری اسلامی شکل گرفت نیاز به مشروعیت ملی هم داشت هرچند در زمان مبارزه مشروعیت خود را با ارجاع به چهارچوبی به نام جهان اسلام تأمین میکرد لذا به تدریج گفتمانی شکل گرفت که در آن، هم جهان اسلام و هم ایران به صورت همزمان حفظ میشدند و در این گفتمان، ایران ام القرای جهان اسلام است یعنی ایران نقطهای است که اسلامیت به شکل کاملتری در آن تحقق پیدا کرده و اکنون این رسالت را دارد که اسلامیت را به سایر نقاط نیز صادر کند.
او در پایان بیان کرد: با خاتمه جنگ و درگذشت امام خمینی این پیوند بین ایرانیت و اسلامیت گسسته شد اما دوباره تلاش شد که هویت ایرانی و اسلامی تقویت شود که البته در این زمینه هم چالشهای زیادی وجود دارد چراکه احساس تعلق زیادی به آن وجود ندارد.
دکتر مجتبی مقصودی عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی نیز در این نشست گفت: نهاد دانشگاه جدای از جامعه ملی و حتی بینالمللی نیست. واقعیت این است که بخشی از جامعه دانشگاهی متاثر از فرهنگ سیاسی است. بخش زیادی از این دانشگاه هم متأثر از تفکر و ادبیات انتقادی و عدم همکاری با دولت است.
او افزود: این وجه غالب ساختار دانشگاه بوده است و کمتر عضو دانشگاهی حاضر به دولت بود مگر اینکه این همکاری در خفا باشد چراکه در مقاطعی همکاری با دولت برای وی نوعی خسران محسوب میشده است بنابراین معتقدم از ابتدا چنین رویکردی نسبت به نهاد دانشگاه وبال گردن ما شده و این اضافه باریها بر دانشگاه باعث شد که انتظارات از دانشگاه هم بیشتر شود.
او با بیان اینکه باید دوباره از نو بنشینیم و بررسی کنیم که کار دانشگاه چیست؟ تصریح کرد: آیا کار آن فقط آموزش و توانمندسازی است یا رسالتهای دیگری را هم بر عهده دارد؟ از سوی دیگر اساساً گفتوگو با دولت تبدیل به تابو شده است در حالیکه نخبگان دانشگاهی عملگرا و غیر ایدئولوژیست در مقاطعی حاضر به همکاری با دولت شدند ولی متأسفانه دست آنها هم پس زده شد.
دکتر رضا ماحوزی هم در ادامه این نشست طی سخنانی عنوان کرد: اکنون بخشی از نخبگانی که حرفی برای گفتن دارند و طرفدار ایدئولوژی خاصی نیستند اما دغدغه ایران را دارند باید یک نفر را در دستگاه حکومتی داشته باشند تا بتوانند ایده خود را طرح کنند. من برای این نسل که تعدادشان هر روز زیادتر میشود نسلی را میخواهم بازخوانی کنم که در دهه ۳۰ شکل گرفتند و به نسل هارواردیها معروف شدند. این نسل از دانشکده نفت آبادان و ... نشات میگیرد.
او افزود: در دهه ۳۰ نسلی از روشنفکران به حاشیه رفته وجود داشتند و از سویی شاهی وجود داشت که ۲۰ سال حکومت کرده بود اما احساس میکرد کسی نیست و میدانست که او را نمیخواهند. بعد از اصلاحات ارضی در انتهای دهه ۳۰ حلقه ای هفتاد نفره ای را شکل میدهند که قوانین مترقی دارد و میخواهند در تاریخ ایفای نقش کنند آنها میگویند مساله ما ایران است نه ایدئولوژی بنا بر این بر اساس یک اصل تکنوکرات دور هم جمع میشوند.
دکتر ماحوزی بیان کرد: آنها میگویند اقتصاد اصل است و اگر اقتصاد عوض شود بسیاری از مسایل ایران حل میشود. فرض دوم این گروه این بود که این راهی است که میتوانیم برغول استبداد غلبه کنیم. آنها میخواستند با ایجاد یک طبقه متوسط جدید جلوی استبداد را بگیرند و بنابراین گفتند ما با سلطنت همکاری میکنیم با این دید که پنبه سلطنت را بزنیم. بنابراین این گروه سعی میکنند نیرو از داخل خارج و ایران جذب کنند به طور مثال در کابینه هویدا هفت نفر توده ای هستند چون میخواستند تکنوکرات وار ایران را بسازند.
این مدرس دانشگاه با بیان اینکه این گروه در عرصه فرهنگ به شدت سکولار بودند و به همین دلیل از کف خیابان و حوزه فاصله گرفتند و شکاف بین آنها با سنت زیاد شد افزود: بنابراین در ۵۷ نتوانستند آن شکافهای اجتماعی را پر کنند.
او ادامه داد: حال سوال این است که با وجود این همه کاری که انجام شد چرا ما به دموکراسی نرسیدیم و ایدههارواردیهاشکل نگرفت؟ من چند دلیل را در این باره بیان میکنم؛ یکی نا آشنایی تکنوکراتها با فرهنگ و جامعه ایرانی بود آنها به اقتصاد اولویت داده بودند بدون اینکه با سنت ارتباط بگیرند. جامعه سنتی اگرچه به حاشیه رفته بود اما در انقلاب نشان داد که چگونه میتواند دهن طبقه متوسط را سرویس کند.
او افزود: نکته دیگر این است که قدرت همیشه میخواهد بالا بماند. گزارشهای روزانه علم نشان میدهد که شاه همه مشکلات را گردن کمپانیهای نفت میاندازد و مشکلات خودش را به گردن دیگران میاندازد. حزب رستاخیز ابزاری است که فقط شاه را در آن دوره باد میکند. پس شاه به صورت لجوجانه ای خودش را با جبهههای مختلف خارجی درگیر میکند و در نهایت نیز این قدرتهای خارجی با هم دیگر متحد میشوند و زیر پای شاه را خالی میکنند.
به گفته دکتر ماحوزی، دلیل سوم این است که تکنوکراتها چه صادقانه چه غیر صادقانه میخواستند همکاری مشروط با پهلوی داشته باشند اما عملا از یک جایی به بعد حفظ قدرت باعث شده بود برخی از آنها در خدمت منافع شخصی خود باشند نه در خدمت منافع ملی.
او با بیان اینکه تکنوکراتها در تشخیص زمینههای اجتماعی و اقتصادی غول استبداد دچار اشتباه شدند یادآور شد: شاه از خوشخدمتیهای تکنوکراتها برای افزایش استبداد خود استفاده کرد. تکنوکراتها فکر میکردند اگر زیربنای اقتصادی را درست کنند بقیه چیزها درست میشود اما اشتباه بود چون ایران سابقه تاریخی و دینی طولانی داشت.
دکتر ماحوزی در پایان گفت: بازخوانی تجربه تکنوکراتهای آن دوره به شدت لازم است چون به زودی تکنوکراتها باید وارد میدان شوند تا وضعیت ساماندهی شود بنابراین تکنوکراتهای امروزی باید تجربه گذشته را بازخوانی کنند و مراقب باشند که رو دست نخورند.
دکتر جبار رحمانی نیز در بخش دیگری از این نشست طی سخنانی گفت: درست است تکنوکراسی به ایران آمد اما ساز و کار خویشاوندی نه تنها در نیم قرن اخیر حذف نشده بلکه بازتولید شده است. تکنوکراتها وقتی به منابع قدرت دست پیدا میکنند باید آن را با ساز و کار خویشاوندی حفظ کنند.
او ادامه داد: گویی انقلاب با طایفه گرایی ادامه پیدا کرد و به یک الگوی کنش سیاسی تبدیل شد. از سوی دیگر این ایده که رشد در دوره پهلوی زمینه مند نبود بیشتر یک گزاره است و اساسا معنایی ندارد. چون نخبگان آن زمان اتفاقا اهمیت امر محلی را درک کرده بودند. حرف من این است که در آن دوره جامعه و نخبگان متوجه لزوم زمینه مندی توسعه بودند.
او افزود: فروغی میگوید مردم شناسی کارش این است که برنامه توسعه را با امر محلی پیش میآورد بنابراین این اجتماعی بودن داشت رشد میکرد و گستره وسیعی داشت اما با موانعی رو به رو شد.
دکتر حسین میرزایی هم در بخش دیگری از این نشست گفت: شما از فروغی بگیرید تا زمانی که به ابتهاج میرسد و ابتهاج اولین دبیر شورای اقتصاد میشود. در ۱۳۲۰ تا ۲۷ او مدیر بانک ملی است و بعد از ۱۳۲۷ برنامه عمرانی اول نوشته میشود و بعد ابتهاج در دهه ۳۰ رئیس سازمان برنامه است. در آن زمان سفیر آمریکا به ایران میآید ابتهاج قبل از شروع حرفهای آنها شروع به صحبت میکند و میگوید ما به دنبال توسعه و رفاه هستیم و اصول ما معلوم است بعد ارتشبد آمریکایی جلسه را ترک میکند و میگوید شاهنشاه یک چیز میگوید اینها یک چیز دیگر میگویند! محمدرضا شاه دنبال توسعه نظامی است اما سازمان برنامه دنبال توسعه است! سازمان برنامه از بی اعتمادی به دستگاه اجرایی خودش بسیاری از پروژهها را انجام میدهد.
او ادامه داد: بنابراین وزرا از مخالفان اصلی سازمان برنامه بودند چون بحث تعارض منافع پیش میآید. به هرحال تعارض منافع باعث میشود که شاه درجه او را نزول داده و زیر مجموعه نخست وزیری کند. اگر ابتهاج را نماد نخبگی بدانیم میبینیم که اینها چه سرنوشتی پیدا میکنند. جامعه نخبگانی جاهایی که به چالش میخورد کنار گذاشته میشود و این یک تجربه تاریخی سده است.
او تاکید کرد: اقتدارگرایی در ایران باعث میشود جامعه نخبگانی دچار مشکل شود.