دکتر ماحوزی در وبینار مدیریت آموزش عالی مطرح کرد: بنا به تجربه پارادایمهای پیشین آموزش عالی در ایران، باید به سمت الگوی دیگری از رابطه دانشگاه و جامعه برویم

در ششمین وبینار از سلسله وبینارهای تخصصی مدیریت آموزش عالی که به همت دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران برگزار شد، دکتر ماحوزی، عضو هیئت علمی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی در خصوص پارادایمهای آموزشی عالی در ایران سخنرانی کرد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی، سلسله وبینارهای تخصصی مدیریت آموزش عالی در راستای پاسخ به این پرسش اساسی برگزار میشود که «آموزش عالی ایران به کجا باید برود؟» دکتر ماحوزی در سخنرانی خود در ششمین وبینار ازاین سلسله وبینارها به مروری بر روند تحولات آموزش عالی ایران از نخستین سالهای قرن ۱۳۰۰ پرداخت و گفتمان ها و پارادایمهای مختلفی را که طی حدود یک صد سال اخیر در حوزه تعلیمات عالیه در کشور ظهور کرده تبیین کرد.
وی با اشاره به اقتراح (پرسش عمومی) تعلیم ابتدایی یا تعلیم عالیه که در سالهای ۱۳۰۴ و ۱۳۰۵ در مجله آینده انجام شده بود و جمعی از اندیشمندان و صاحبنظران برجسته ایران در آن شرکت کرده بودند، اظهار داشت: در آن زمان، ایران یکی از پرالتهاب ترین سالهای تحولات اجتماعی سیاسی خود را می گذراند و نخبگان ایرانی در دوراهی انتخاب جمهوری به مثابه راه دموکراسی و یا تن دادن به مخاطرات یک سیستم متمرکز نظامی- اداری (حکومت رضا شاه) بودند که میتوانست همچون شمشیری دولبه عمل کند. ایجاد سیستم دیوانسالاری گسترده و توزیع شده که توسط قاطبه مردم یا نخبگان اداره شود، راهکاری بود که از نظر برخی نخبگان میتوانست با انتخاب راه دوم، از تسلط مستبدانه حکومت نظامی مصلحانه جلوگیری کند. جامعه روشنفکری و سیاستگذار ایرانی با انتخاب راه دوم، به آموزش نوین بهعنوان لازمه ضروری دیوان سالاری جدید و توزیع قدرت نیاز داشت و اقتراح تعلیم ابتدایی یا عالیه هم در راستای همین اندیشه مطرح شد.
وی خاطرنشان کرد: ۷۰ درصد پاسخ دهندگان به این اقتراح اولویت را به تعلیمات ابتدایی عمومی و ۲۵ درصد آنها اولویت را به تعلیمات عالیه دادند و پنج درصد بقیه هم بر توجه توأمان به تعلیم ابتدایی و عالیه تأکید داشتند. میرزا ابوالحسن خان فروغی، مدیر دارالمعلمین و برادر محمدعلی فروغی، دو یادداشت در این اقتراح دارد که در آنها، اساساً طرح این پرسش را گمراه کننده و حتی شرق شناسانه میداند و معتقد است طرح سوال تعلیم ابتدایی یا عالیه، فریبی استعماری و تلقین این تصور غلط به جامعه است که گویی هیچ گذشتهای در حوزه علم و آموزش در ایران وجود نداشته و حالا که تازه میخواهیم شروع کنیم باید تصمیم بگیریم که از تعلیم ابتدایی شروع کنیم یا تعلیم عالیه. فروغی معتقد بود که نباید در غوغای این گفتمان از میراث گذشته خود غافل شویم بلکه باید ستارگان درخشان آموزش عالی ایران نظیر ابن سینا و ابوریحان و فارابی و فردوسی و خواجه نظامالملک و خواجه نصیرالدین طوسی و غیره را به مثابه فانوسهای راهنما به زمان حال بیاوریم و تعلیم ابتدایی و عالیه خود را با ترکیب میراث گذشته و دانش جدید طوری تنظیم کنیم که مردانی را در قد و قواره سهروردی، خوارزمی، فردوسی و … تربیت کنیم.
دکتر ماحوزی با اشاره به این که مجموعهای از مقالات و یادداشتهای مهمی که در پاسخ به این اقتراح در نشریه آینده منتشر شده بوده در قالب کتابی با عنوان اقتراح تعلیم ابتدایی یا تعلیم عالیه توسط انتشارات مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر و در دسترس علاقمندان قرار گرفته است اظهار داشت: به باور فروغی تلفیق میراث گذشته و علوم جدید، حسن دوگانهای دارد؛ بدین نحو که اول میراث علمی پیشینیان خود را احیا و استفاده کنیم و دوم آن که قابلیت گفتگو با جهان غرب را که مدعی در اختیار داشتن علم و آموزش نوین است پیدا کنیم. گفتمان فروغی که در نقد رویکرد افرادی چون دکتر حسن مشرف نفیسی و سید حسن تقی زاده بود خیلی زود به حاشیه رانده شد چرا که میخواستند هر چه زودتر نظام دیوان سالاری نوین را مستقر کنند که نیازمند تأمین کادرهای لازم بود.
عضو هیئت علمی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی خاطرنشان کرد: در میانه جنگهای اول و دوم جهانی، تحولات مهمی مثل فروپاشی عثمانی و موج حرکتهای ناسیونالیستی در سطح بینالمللی جریان داشت. در کنار آن گفتمان چپ هم به تدریج در سالهای ۱۳۰۳ تا ۱۳۲۰ در ایران شعباتی برقرار کرده بود هرچند این جریان به اندازه جریان نخبگانی همراه با دستگاه حکومت که به ناسیونالیسم و مدرنیته ایرانی میاندیشید، قدرت نداشتند. تقی زاده در آن مقطع طی سخنرانیهایش این ایده را مطرح میکرد که میتوان با ترکیب ناسیونالیسم و دموکراسی از فرصت فروپاشی عثمانی و درگیری انگلستان و دیگر تحولات بینالمللی برای داشتن یک ایران یکپارچه استفاده کرد. مجموعه این بحث ها بود که باعث شد نخبگان ایرانی در سال ۱۳۰۴ به این جمعبندی برسند که منافع پذیرش مخاطرات یک سیستم نظامی مصلحانه بر مضررات آن میچربد و البته امیدوار هم بودند که سیستم دیوانسالاری و وجود مجلس شورای ملی، با ایجاد نوعی تکثر قدرت و کنترل رفتار دولتها، جلوی استبداد نظامی شاه را بگیرد.
وی خاطرنشان کرد: علقه شدیدی بین شخص شاه و ارتش وجود داشت و رضا شاه به درستی میدانست که اقتدار پهلوی از طریق ارتش و قوای نظامی تأمین خواهد شد این بود که نسبت به تقویت ارتش با راهاندازی دانشکده ارتش، خرید تجهیزات پیشرفته نظامی و اعزام گروههایی از نظامیان برای گذراندن دورههای آموزشی در خارج کشور اقدام کرد. بدین ترتیب در حالی که نخبگان امیدوار بودند با به رسمیت شناخته شدن گفتمانی چند وجهی براساس دستگاه دیوانسالاری جدید، قدرتی متکثر سر کار بیاید، ارتش عملاً به عنوان قوی ترین نهاد در خدمت شاه قرار گرفت. به هر حال در فاصله سال های ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۳ که دانشگاه تهران تاسغیس شد به موازات توسعه دیوانسالاری دولتی، آموزش ابتدایی گسترش یافت و برای تعلیمات عالیه هم هر ساله دانشجویانی به خارج کشور اعزام شدند.
دکتر ماحوزی با اشاره به سخنان رضا شاه در جمع دانشجویان اعزامی به فرانسه در سال ۱۳۰۷ مبنی بر این که «شما را از کشوری پادشاهی به یک جمهوری میفرستیم تا حس وطنخواهی فرانسویها را فرا بگیرید و به کشورتان خدمت کنید.» گفت: رضا شاه که پنج سال پیش از آن در منازعات خود با سید ضیاء داعیه تشکیل جمهوری داشت صراحتا در جمع دانشجویان تأکید کرد که انتظار او از دانشجویان درس گرفتن از روحیه ناسیونالیستی فرانسویهاست نه جمهوریت آن کشور. همین نگرانی رضا شاه از این که دانشجویان اعزامی به اروپا چه رهاوردی از اندیشه های سیاسی غرب به ایران می آورند شاید یکی از دلایلی بود که زمینه تأسیس دانشگاه تهران در ۱۳۱۳ را فراهم کرد؛ رضا شاه بعداً در یکی از سخنرانیهای خود گفته بود «ما با چه شوقی، فرزندانمان را به خارج فرستادیم و الان با بلشویسم در چمدان هایشان برمیگردند» در واقع حکومت خصوصاً از طرف نمایندگان دولت در کشورهای اروپایی دریافته بود که دانشجویان اعزامی بیش از هر چیز اندیشههای ضد استبدادی را یاد میگیرند و دریافته بود که ادامه این روند به ضرر نظام سلطنتی است؛ مضافاً این که هر ساله هزینه هنگفتی صرف اعزام دانشجو میشد.
وی خاطرنشان کرد: صرف نظر از انگیزه بالای حکومت برای کنترل دانشجویان، آغاز گفتمان مدرنیته ایرانی که متأثر از رویکرد جدید لژ فراماسونری مبتنی بر سه پایه سنت ایرانی، اسلامی و علوم و فنون جدید بود ایجاب می کرد که تربیت نیروهای مورد نیاز بر مبنای این سه اصل صورت گیرد. تأسیس دانشکدههای دانشگاه تهران قبل از تاسغیس رسمی دانشگاه، فعالیت مدرسه عالی سپهسالار که بعداً به دانشگاه معقول و منقول دانشگاه تهران تبدیل شد، ارتقای دارالمعلمین ابتدایی به دارالمعلمین عالی و بعد دانشسرای عالی که بعداً زیرنظر دانشگاه تهران قرار گرفت در راستای ایده پیریزی مدرنیته ایرانی بود. با بازگشت سهمیه ۳۵ درصدی دانشجویان رشتههای تعلیم و تربیت هم که با هدف تربیت معلم به خارج اعزام شده بودند، زمینه پیگیری این برنامه را در سطح مدارس فراهم کرد.
عضو هیئت علمی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی تصریح کرد: در دوره ای که بحث هایی مثل حجاب زنان و تعلیم زنان در جامعه مطرح بود دولت با تأسیس مؤسسه وعظ و خطابه و اقدامات مشابه تلاش داشت سه پایه ایرانیت، اسلامیت و علمی و فناوری مدرنیه ایرانی را به نحوی متوازن تقویت کند یعنی همچنان که نمیخواست دانش آموختگان مدارس مذهبی با ایرانیت و مدرنیته بیگانه باشند و حوزهای بی بهره از علم جدید نمیخواست، قصد نداشت دانشگاهی بیبهره از علوم دینی و ضدمذهب ایجاد کند. در سال ۱۳۱۷ سازمان پرورش افکار با مدیریت متین دفتری تأسیس شد که از طریق راهاندازی رادیو، تدوین کتب درسی، توسعه موسیقی و هنرهای مختلف و مطبوعات درصدد ایجاد نظام فرهنگی جدید و ترویج گفتمان مدرنیته ایرانی در کشور بود. ایده ای که از سال ۱۳۱۸ با نخست وزیری متین دفتری با قوت تمام در سراسر کشور اجرایی شد.
دکتر ماحوزی با اشاره به تحولات شهریور ۱۳۲۰ که به برکناری رضا شاه و سر کار آمدن محمدرضا شاه توسط قدرتهای خارجی منجر شد، گفت: با روی کار آمدن شاه جوان با پارادایم شیفتی در کشور مواجه شدیم که وزن دموکراسی را افزایش داد. دوره چهار سال و نیم نخست حکومت محمدرضا شاه که هنوز قدرت چندانی نیافته بود، دوره تلاش قاطبه نخبگان در مسیر دموکراسی خواهی بود؛ خصوصاً این که تجربه دو دهه گذشته به آنها نشان داده بود که نیروی نظامی حامی دربار میتواند هر مقاومتی را در برابر دیکتاتوری شاه را در هم بشکند و نهادهایی که تصور می کردند می توانند قدرت را مهار کنند توان کمترین مقاومتی نخواهند داشت. دیگر اینکه این نتیجه حاصل آمده بود که ساختار حکومتی که بر پایه استبداد فردی قوام گرفته باشد در برابر اراده قدرتهای خارجی هم به شدت متزلزل خواهد بود. تجربه دوره رضاشاه باعث شده بود که نخبگان این بار به شدت به سمت دموکراسی بروند. اقبال عمومی جامعه به احزاب و مطبوعات و متعاقب آن دانشگاه تهران به احزاب سیاسی و تشکیل انجمنهای دانشجویی در همین راستا قابل فهم است.
در همین فضا هم بود که در ۱۵ اسفند ۱۳۲۱ دکتر سیاسی، رئیس وقت دانشگاه تهران بیانیه استقلال دانشگاه را تثبیت و اعلام کرد. نقطه سخت کار دکتر سیاسی از سال ۱۳۲۵ به بعد بود چراکه دربار به این نتیجه رسید که آزادیهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ در نهایت به زیان سلطنت منجر شده و لذا گفتمان دموکراسی خواهی را عقب زد و به دشمن دموکراسی تبدیل شد. ترور شاه در سال ۱۳۲۷ هم در واقع تیر خلاصی بود که به عمر این گفتمان پایان داد.
عضو هیئت علمی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی با بیان این که در این دوره، دربار در جبهه ای دیگر با دولت درگیر بود اظهار داشت: در دوره قوام و مصدق نزاع دولت و دربار چنان بالا گرفت که در نتیجه این نزاعها حتی خانواده شاه از کشور رانده شدند و قدرت دربار چنان مهار شد که وزارت دربار در حد یک وزارتخانه مشورتی تقلیل یافت. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ درواقع تلاشی برای برگرداندن قدرت به دربار بود. شدت تحولات سیاسی در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ به حدی بود که عملاً هیچ گفتمان دانشیای در کشور مجال بروز پیدا نکرد. حتی دغدغه دکتر سیاسی- رئیس دانشگاه تهران- هم در حد استقلال اداری، مالی و سیاسی دانشگاه بود و هر چه جلو رفت، به موازات کم رنگ شدن رویه دموکراسی خواهی در سطح جامعه، جنبه سیاسی آن بیشتر شد.
دکتر سیاسی در این دوره در مواجهه با چهرههایی نظیر مهندس بازرگان و آل احمد دائما تاکید داشت که دانشگاه جای سیاسیون و میدان سیاست بازی استادان و دانشجویان نیست و آنها در داخل دانشگاه نباید به عنوان عضو احزاب سیاسی عمل کنند. در این شرایط جریانهای سیاسی خارج دانشگاه هم تلاش داشتند فضای دانشگاه را به نفع خود در اختیار بگیرند. مثلاً دکتر فریدون کشاورز از سران حزب توده که در سال ۱۳۲۵ تنها به مدت ۷۵ روز وزیر فرهنگ کابینه قوام بود در دوره کوتاه مسئولیت خود تلاش زیادی برای تأثیرگذاری بر دانشگاه به نفع حزب توده داشت. در مقابل، مرحوم دکتر سیاسی مانند سپری جلوی مداخلات بیرونی از طرف همه جریانات سیاسی و حکومت ایستاده بود و طبیعی است که در این شرایط جدلی-اداری، امکان شکلگیری هیچ گفتمانی فراهم نشود.
وی خاطرنشان کرد: از ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۴۲ که برنامه اصلاحات اقتصادی – اجتماعی موسوم به انقلاب شاه و ملت اعلام شد تیم های مطالعاتی مختلفی جهت پیادهسازی برنامه های توسعه مبتنی بر گفتمان آمریکایی که بعد از جنگ جهانی دوم از سوی آمریکا و سازمانهای بینالمللی نظیر سازمان ملل متحد و اقمار آن دنبال میشد به ایران آمدند. هدف این برنامهها پایان دادن به جدالهای ایدئولوژیک، زبانی و قومی و اجرای برنامههای توسعه برای رسیدن به آینده آزادتر و خوشبختتر برای تمام بشریت اعلام شده بود.
شاه هم خصوصاً از سال ۱۳۳۲ که قدرت را کاملاً در اختیار گرفت سعی داشت خود را با این جریان جهانی همراه کند و کودتای ۲۸ مرداد در واقع پایان تمام موانعی بود که می توانست جلو اجرای پیادهسازی این الگوی آمریکایی توسعه در ایران را بگیرد.
برای نخست وزیری مثل مصدق، چیزی که اهمیت داشت ملی شدن صنعت نفت بود ولو به زیان شاه باشد اما شاه جوان آینده خود را در افقی دیگر میدید که از طریق پیوستن به موج جهانیای که به رهبری آمریکا دنبال میشد تأمین میشد. طبیعی بود که همراه شدن با این روند جدید نیازمند گفتمانی تازه بود که از اوایل دهه ۱۳۴۰ در قالب بندهایی از اصول انقلاب شاه و مردم (انقلاب سفید) دنبال شد و به ۲۰ سال بیگفتمانی آموزش در ایران پایان داد. در همین راستا بود که از سال ۱۳۳۸ مطالعات لازم برای تأسیس یک دانشگاه آمریکایی با نام دانشگاه پهلوی آغاز شد و در سال ۱۳۴۱ این دانشگاه رسماً کار خود را آغاز کرد. گفتمان تازه که تا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ ادامه داشت، گفتمانی لیبرال – اقتصادی بود.
معاون پژوهشی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی در خصوص تحولاتی که طی این دوره در حوزه آموزش عالی کشور رخ داد، اظهار داشت: انقلاب علمی و آموزشی از بندهای انقلاب شاه و مردم بود که اقدامات مختلفی در راستای آن انجام شد. اعلام رسمی پذیرش الگوی آمریکایی در سال ۴۲ توسط شاه که بر اساس آن وزارت آموزش و پرورش و اندکی بعد وزارت علوم برنامههایی را اجرا کردند و طرح «از مدرسه تا دانشگاه» را دنبال کردند، همگی ذیل همین ایده انجام شد. تأسیس مؤسسه تحقیقات و برنامهریزی علمی و آموزشی، توسعه دانشگاهها و کالج ها زیر نظر کالج های بزرگ دنیا و الگوگیری بسیاری از دانشگاهها از دانشگاههای معتبر جهان، مثلاً دانشگاه پهلوی از دانشگاه پنسیلوانیا و دانشگاه ابن سینا زیر نظر دانشگاه مونپلیه فرانسه، دانشگاه صنعتی آریامهر و دانشگاه صنعتی آریامهر اصفهان (با مدل دانشگاه ام آی تی) و غیره– از جمله اقدامات انجام شده در راستای تحول آموزش عالی در کشور بود. برنامههای آموزشی ایران در ایران بر مبنای پرورش خلاقیتهای فردی، فعالیتهای تیمی، کارآفرینی اقتصادی و دموکراسی طراحی شده بود که دیری نگذشت به دلیل دخالتهای دربار که تلاش داشتند در کنار دموکراسی و آزادی خواهی و حقوق مدنی، اطاعت از سلطنت را هم تعلیم دهند و یا برخلاف مشی دانشگاههای آمریکایی در امور دانشگاهها دخالت کنند، دچار ناسازگاری گفتمانی شد؛ ناسازگاریای که با تجمیع تعارضات ناشی از سرکوب سیاسی- اجتماعی سرانجام به انقلاب ۵۷ منجر شد.
دکتر ماحوزی که سرکوب خاندانهای ریشهدار ایرانی طی سالهای ۱۳۲۰ تا اواخر دهه ۱۳۵۰ و پتانسیل انتقامگیری این خاندانها و اعقاب آنها را از عوامل مؤثر کمتر دیده شده در بروز انقلاب ۵۷ میداند، خاطرنشان کرد: در کنار این عامل و مسائلی مثل نابرابری و شکاف عمیق بین چند شهر بزرگ کشور با دیگر شهرهای عقبافتاده و مناطق حاشیهای، شکاف دانشگاهها و کالجها و همچنین انتظار خانوادهها از دولت برای استخدام فرزندانشان در مشاغل دولتی پس از اخذ مدرک که مغایر با برنامههای کارآفرینی طراحی شده بود و نمودهای آن از چند سال قبل در اعتراض تحصیلکردگان جویای کار دیده میشد در کنار عوامل دیگر، جریان اجتماعی معترض عظیمی را شکل داد که در نهایت به سرنگونی رژیم سلطنتی منجر شد.
وی تصریح کرد: در دهه ۱۳۵۰ و در آستانه انقلاب اسلامی، گفتمان ابوالحسن فروغی مبنیبر این که ما از خودمان چیزهایی داریم که میتوانیم عرضه کنیم، تحت عنوان گفتمان «بازگشت به خویشتن» احیا شد؛ ایدهای که در قالب سه گفتمان بازگشت به خویشتن اسلامی خویش توسط مرحوم شریعتی با پتانسیل ترکیب فرهنگ بومی با تکنولوژی غربی، بازگشت به خویشتن ایرانی قبل از اسلام و بازگشت به خویشتنی که بر مبنای ایدهای سنتگرایانه در دیدگاه متفکرانی چون گنون، شوان و دکتر سید حسین نصر مخالف هرگونه تلفیق و آشتیای بین سنت و مدرنیته بود. همچنین با ترکیب گفتمانهای مختلف مطرح در جریان انقلاب مثل گفتمان چپ، لیبرال، مذهبی، ملی و … جریانی شکل گرفت که ادعای ارائه گفتمانی تازه را داشت. گفتمانی که از یک سو غرب ستیز و خواهان بازگشت به خویشتن بود و از سوی دیگر با پاکسازی احزاب و جریانهای فکری دیگر، دانشگاه را در اختیار نهادها و تشکلها و انجمنهای اسلامی قرار داد. این گفتمان اسلامی بومی ضد غربی که در سه سطح استادان، دانشجویان و کارمندان ایجاد شده تلاش داشت افرادی را براساس همین گفتمان در دانشگاه ها تربیت کند.
این گفتمان به نحوی از ایده محوری ابوالحسن فروغی با چاشنیای اعتراضی ملهم از اندیشههای جلال آل احمد و شریعتی تغذیه میکرد؛ هرچند برخلاف خواست فروغی، بجای گفتگو با دنیای جدید غرب، ستیز با غرب را وجهه همت خود قرار داد.
به گفته وی، این رویه که به نوعی عزلت آکادمیک در ایران منجر شده است، خود را به صورت مشکلات متعددی نشان داده است؛ بحران افت علمی در کلاسهای درس، بحران سورفتارهای آموزشی و پژوهشی، بحران ارتباط با جامعه و دولت و صنعت و بازار و غیره.
اما چه باید کرد. بنا به مطالعات پسادانشگاهی، از بین چهار عرصه دولت، بازار، نهاد دین و جامعه، دانشگاههای منتخب آینده ایران میبایست با رعایت اصل استقلال آکادمیک و یافتن منطقی ویژه فعالیت خود، بیش از هر عرصهای با جامعه ارتباطی متقابل برقرار کنند تا هم از حمایتهای مالی و مدیریتی و نظارتی جامعه بهرهمند شوند و هم با قدرت بخشیدن به جامعه، از تولیگری دولت کم کنند و خروجیها و محصولات دانشگاه را در جای مناسب مصرف کنند. این موضوع مقتضی تصمیمگیری درون خود دانشگاهها و بکارگیری هوشمندانه دانشگاهها از محصولات پیشرفته علم و فناوری در وهله نخست در خود دانشکدهها و گروههای علمی و مراکز پژوهشی و قطبهای علمی و پارکهای علم و فناوری است.
نوشتن دیدگاه